روزى دلم تنگ بود، نوشتم:

وقتى که دل براى تو تنگ است

مى‌شود، بر یک صداى ضبط شده، دل بست؟

مى‌شود!

حالا دلم دوباره تنگ شده

اما براى کسى که نه صدایى از او دارم و نه تصویرى.

هر لحظه مى‌بینمش و صدایش با هر کلامى که مى‌گویم

در ذهن‌ام طنین‌انداز مى‌شود؛

آرى او در من است و انگار

حتى براى لحظه‌اى نیز تنهایم نگذارده

اىن یگانه‌ترىن

نه تنهاترین یار.

اما باز هم دل‌ام برایش تنگ است

فاصله‌ى دیدارش از اینجاست تا ...

نزدیک‌ترین آیینه و باز

من این همه از او دورم.

دل براى کسى تنگ شده که

هیچ راهى براى رسیدن به او ندارم،

درمانده‌ام در یافتن راهى براى رسیدن

رسیدن نه بازگشتن

به خویشتن خویش.


پى‌نوشت: پس از اینکه سایت نت‌هشتم از کار افتاد، اتفاقات دیگرى در زندگى شخصى و کارى‌ام به وقوع پیوست که فکر مى‌کردم دیگر هرگز کمر راست نکنم به نوشتن و در این پیله‌ى وامانده‌ى تنهایى بمانم؛ اما اصرار دوستى عزیز و شوقى که در من آفرید سبب ایجاد این فضاى مجازى تا پنجره‌اى باشد براى نگاه کردن من به دنیاى پیرامون.