پشت میزی در کافه نشسته‌ام، کافه‌ای که روزی... [اصلاً ولش کن بی‌خیال به همه‌ی روزی‌ها و روزگاری‌ها که زمان زنده را عشق است]. دختری می‌آید و می‌نشیند و اندکی بعد یک زیرسیگاری می‌خواهد و یک فندک و قهوه‌ی فرانسه‌ای سفارش می‌دهد.
من آرام نشسته‌ام و مثل تمام روزهای این چند وقت اخیر «گفتار در روش» دکارت را زیر و رو می‌کنم؛ تا کار این کتاب «پدیدار شناسی گفتار در روش» تمام شود فکر کنم جان من هم تمام شود، البته به کسی ربطی ندارد، همه‌اش برمی‌گردد به وسواس دیوانه‌کننده‌ی من برای ویرایش کتاب که نه فقط همین کتاب بلکه دو کتاب دیگر را هم زمین‌گیر کرده، اما چاره‌ای نیست وقتی مدتی سردبیر باشی و بعد بیایی بخواهی کتاب چاپ کنی می‌شوی ملا لغتی اعصاب‌خوردکنی درست مثل من، واقعاً خودم هم از دست خودم کلافه شده‌ام بیچاره دکتر نظری چی می‌کشد از دستم.
در این کافه به دلیل همان روزی... کسی کاری به کار من ندارد و اگر شخص آشنایی از در نیاید و یا یکی از بچه‌ها دلش نخواهد مقداری خودش را لوس کند می‌توانم ساعت‌ها بی‌مزاحم بنشینم به کار خودم.
سرم را می‌گردانم به سمت پیشخوان و با صدای کمی بلند:
- امیر یه تُرک واسم می‌زنی؟
- تُرک خور شدی؟ قبلاً فقط اسپرسو گاهی هم فرانسه! خبریه؟
- باز خودت رو لوس کردی؟ حتماً باید بیام اون پشت سراغت تا آدم شی؟
کمی خنده و من که ادای بلند شدن را درمی‌آورم و بعد دوباره هرکس به کار خودش مشغول می‌شود.
خودم هم در فکر رفته‌ام، چرا تُرک سفارش دادم؟ که دختری که قهوه‌ی فرانسه سفارش داده بود شروع می‌کند پشت تلفن بلند بلند حرف زدن و سئوال پرسیدن درباره‌ی فال قهوه‌ای که خورده است.
خوشحال می‌شود از اینکه تمام فال‌اش سفید است و هیچ نقطه‌ی تاریکی در فال‌اش نمانده و بعد می‌رود.
دارم به این فکر می‌کنم که این دختر خانم می‌خواسته در قهوه‌ی فرانسه چه چیزی را پیدا کند تا آینده‌اش را با آن رقم بزند؟
امیر قهوه‌ی ترک را می‌آورد و می‌گذارد روی میز و می‌گوید: تو هم می‌خواهی فال‌ات را بگیری؟ ببین این‌بار سعی کن چیز خوبی در فال‌ات پیدا کنی نه مثل اون یکی.
به نشانه‌ی تاسف برای او سری تکان می‌دهم و پوزخندی می‌زنم و به این فکر می‌کنم که اگر تو در فال قهوه‌ام باشی؟
دلم قهوه تُرک با شیر و شکر می‌خواست، اما حالا که قرار است فال‌ام در آن باشد حواسم جمع است هیچ چیزی اضافه نکنم تا مبادا جا برای‌ات تنگ شود.
البته یک دلیل دیگر هم دارم، تو در فال قهوه‌ام هستی و می‌خواهم بدون هیچ چیز اضافه‌ای یک‌جا تمام طعم تو را احساس کنم هر چند ممکن است تلخ هم باشی اما تلخی‌ات را هم عشق است.