به روزهای تقویم که نگاه می کنم و شاملو را ورق می زنم:

«بهاری دیگر آمده است
آری
اما؛ برای آن زمستان ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست»

روزهای می آیند و می روند، هر روز نوید امیدی تازه را در دل می پروراند و شاید این باور «تاگور» را در دل زنده کند که «خدا هنوز از انسان نا امید نشده است». اما روزهایی که گذشته اند چه؟ روزهایی که هر روز به باور از دست دادن شان تاسف می خوریم.

از اخلاق نوستالوژیک ما ایرانی ها که بگذریم باز هم روزهایی هست که گذرانده ایم بی آنکه چیزی بر خود بیفزاییم و این یعنی روزهایی را تلف کرده ایم که دیگر هرگز جبران نمی شود.

چقدر از «ای کاش» بدم می آید و چقدر از «شاید» متنفرم؛ به این باور رسیده ام که این دو لفظ نتیجه اشتباه ماست و گرنه هر انسانی هر اندازه نادان هم که باشد می داند برای روزهای گذشته هیچ کاری نمی توان کرد.

زیاد در این مورد گفته و شنیده ایم؛ دلم گرفته فقط «خیام» بخوانیم:

از دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامدست، فریاد مکن
بر آمده و نامده بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

 

3 مهرماه 1392 سال گذشته
از هجرت پیامبر به شهادت خورشید
کتابخانه مجلس شورای اسلامی