ما گدایان خیل سلطانیم
شهر بند هواى جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم



نام: محمد رضا
نام خانوادگى: عطایى
متولد: ١٧ دى‌ماه ١٣۶۴ البته در شناسنامه ۱۹ شهریور ١٣۶۴ ثبت شده است.
متولد: تهران
شهر: نهاوند

به عنوان رشته‌ى تحصیلى فیزیک خواندم، تا با حرکت و شیوه استدلال عقلى آشنا شوم؛ دیوانه‌وار فلسفه را دوست دارم چرا که به قول جناب دکارت: «به حق مى‌توان معتقد بود که تنها فلسفه است که مایه‌ى امتیاز ما از وحشى‌ها و بربرها است؛ تمدن و شعور رفتارى هر ملتى متناسب با سطح تفکر فلسفى آن ملت است... زیستن بدون فلسفه، مانند این است که انسان چشمان خود را بسته باشد و تلاشى براى باز کردن آنها نکند... گرچه مطالعه‌ى فلسفه براى تدوین و تنظیم رفتار و کردار ما در زندگى، ضرورى‌تر از به کار بردن چشمان ما در هدایت پاهایمان هنگام راه رفتن است»؛ در حال تلاش‌‌ام تا در مسیر فلسفه حرکت کرده و بیاموزم چرا که «از لحاظ افراد، فقط زیستن با کسانى که تمام تلاش خود را بر مطالعه‌ى فلسفه گذاشته‌اند، مفید نیست؛ بلکه به نحو غیرقابل قیاس، بهتر است که انسان خود به این امر اقدام کند»؛ اما هرگز مایل نیستم که در رشته فلسفه تحصیل کنم و حتى با تمام افتخاراتى که در فیزیک به دست آورده‌ام، آموخته‌هایم در این رشته را هم به گوشه‌اى افکندم که: «تجربه نشان مى‌دهد که بیشتر مدعیان حرفه‌اى فلسفه [مى‌توان گفت تمام علوم] نادان‌تر و نابخردتر از کسانى هستند که هرگز تلاش خود را معطوف به مطالعه‌ى فلسفه [باز هم هر علمى را که مى‌خواهید قرار دهید] نکرده‌اند» زیرا دانسته‌هاى ما از آن‌جا که اکثراً حاصل آموزش‌هاى دیگران بوده و کم‌تر به دانشى برمى‌گردد که خود از جهان کسب کرده‌ایم، تنها به کار فخرفروشى مى‌آید تا حل مسائل مهم زندگى. در این راه هر چه تلاش و تحقیق کردم، مسیرى را بهتر آنچه جناب دکارت در کتاب «گفتار» مشخص کرده است، نیافتم؛ به همین دلیل پروژه‌‌اى را براى بررسى این کتاب در میان ایرانیان در دست دارم که در آن ترجمه‌هاى اولیه‌ى این کتاب به زبان فارسى مورد بررسى قرار مى‌گیرد.

شغل‌ام در هر کار و جایگاهى بوده، هستم و خواهم بود، تنها و تنها روزنامه‌نگارى است. در این شغل مى‌توانم رفتار مردم، جایگاه‌ها، آسیب‌ها و مشکلات اجتماعى را به دقت بررسى کرده و حتى با جستجو و تحقیق در موارد گوناگون، مسائل موجود را با دید بازترى نگاه کرده و از کتاب گسترده جهان، بیاموزم. عضو انجمن صنفى روزنامه‌نگاران ایران و انجمن بین‌المللى روزنامه‌نگاران (IFJ) هم هستم.

مطالعه بزرگ‌ترین و بهترین تفریحى است که سراغ دارم.

تجربه‌ى کوتاه و ناموفقى از زندگى مشترک داشته‌ام، اما این باعث نشده به عشق بدبین باشم، تنها سبب شده بتوانم عشق را به عنوان سوژه «هدف» بدون نیاز به چیزى یا شخصى پیدا کنم. امروز بر این عقیده‌ام که ابژه «وسیله‌« قرار گرفتن عشق براى هر سوژه‌اى، اشتباه است، چرا که هم سوژه و هم ابژه را تباه مى‌کند.

در این وبلاگ سعی می‌شود تا با نگاهی دیگر به مسائل روز جامعه نگاه شود؛ در این خانه دو چیز همواره معتبر است شک و نقد؛ و یک چیز همواره بی‌ارزش است، تعصب.

شک از آن رو که «باید با شک وارد شده و حقیقت را کشف کرد» و نقد به آن دلیل که «زمانه‌ی ما دوران نقد است و هر چه هست باید در مقابل آن تسلیم شود وگر نه احترام دوستانه‌ای را که عقل به چیزهایی می‌گذارد که در مقابل بررسی آزاد و آشکار سالم مانده‌اند، از دست خواهد داد» و «حقیقت نیازمند نقد است، نه ستایش». تعصب از آنجا بی‌ارزش است که «حقیقت را باید با بی‌طرفی مطلق و روحی آزاد از هر گونه تعصب جستجو کرد».

زیرا در نهایت «برای اینکه بتوانیم در مسیر زندگانی با اطمینان خاطر گام برداشته و عمل کنیم، باید میل فوق‌العاده‌ای داشته باشیم که بدانیم چگونه می‌توان بین حقیقت و غیر حقیقت، راست و دروغ و درستی و نادرستی تفاوت قائل شد».

بنا بر اعتقاد جناب دکارت «در شمار کسانى هستم که زندگى را بیش از هر چیز دیگر دوست مى‌دارند» و به قول مهدى اخوان ثالث «زندگى را دوست مى‌دارم/ مرگ را دشمن»؛ اما تنها و تنها به خاطر آزادى حاضرم مشتاقانه از زندگى شیرین چشم بپوشم چرا که «بدون آزادى/ هر روز/ روز مباداست/ وقتى آزادى نیست/ نه هست‌های ما/ چونان که بایدند/ نه بایدها.../ و مثل همیشه/ چاره‌اى نمى‌ماند/ جز این‌که آخر حرف‌ام/ و حرف آخرم را/ با بغض بخورم» [برگرفته از قیصر امین‌پور].

آزادی، تنها دغدغه‌ی بزرگی است که در زندگی دارم. نوشتن برای من نه بخشی از زندگی است و نه بازگویی آن؛ نوشتن، سراسر زندگی من است؛ زیرا نوشتن، تنها ارضا کننده‌ی شهوت آزادی من است.

و مکتوب است که انسان آزاد، عاشق، دانا و تنها بنده‌ى یک خداوند است...