تولد یک تصادف است
و مرگ یک حقیقت.
این طرحوارهای که از احمد شاملو نقل شده را هر سال در روز تولدم با خود تکرار میکنم تا یادم نرود، هر موجودی که هست شده، عاقبت روزی طعم مرگ را خواهد چشید که «کل نفس ذائقه الموت».
معلوم هم نیست کی و کجا. شاید همین لحظه که دارم این پست را مینویسم و شاید صد سال دیگر؛ فرقی هم نمیکند این زندگی اگر هزار سال هم طول بکشد باز لحظهی مرگ سخت و سنگین خواهد بود.
در چند سال اخیر یکی از برنامههایی که با جدیت دنبال میکردم، همین نزدیکی مرگ بود؛ در این مدت همواره تلاش کردم که به گونهای رفتار کنم که اگر همین لحظه رفتن من ناگزیر شد، افسوسی نداشته باشم و به این صورت زندگی هر لحظهاش گرانبها و زیبا میشود.
پست را با شاملو شروع کردم و با شاملو هم تمام میکنم:
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکنندهتر بود.
هراس من –باری– همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن از آزادی آدمی افزونتر باشد.
جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
بارویی پی افکندن...
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.
پینوشت: دیشب تولد من بود و امروز روز جدید، سال جدید و دنیایی جدید سلام هر روزهی مرا پاسخ گفت.
از همهی دوستانی که این تصادف را تبریک گفتند ممنونم و در انتظار حقیقتی هستم که این تصادف ناگزیر کرده است.