این منطق که همه چیز این جهان نسبی است، شاید امروز در بین بسیاری از افراد جامعه مورد قبول باشد، اما باور به آن هنوز چندان همه گیر نشده است و بسیاری از افراد نمیتوانند قبول کنند که به قول شکسپیر «هیچ خیر و شری وجود ندارد، اما برداشتهای ماست که مسائل را اینگونه میسازد». [There is nothing either good or bad, but thinking makes it so]
وقتی هملت به عنوان شاهزادهای که در موارد بسیاری شر بر او وارد میشود و از دید مخاطب به طور معمول شخصیت خوب داستان است، چنین حرفی میزند، آدم احساس میکند چقدر این جمله میتواند مهم باشد، اما زمانی که قرار است در زندگی روزمره چنین چیزی به کار گرفته شود، ناگهان همه چیز رنگ میبازد و دنیا تبدیل میشود به درست و غلط، سیاه و سفید، حالا عدهای هم میآیند و در این میان میخواهند بر وجود رنگ خاکستری تاکید کنند، اما باید به جرات بگویم که برای طی کردن سیاه تا سفید شما ناچارید از تمام طیفهای رنگی بگذرید نه فقط خاکستری!!!
چند وقت پیش در برابر این سخن که این کار بد است و آن کار خوب، موضعگیری کردم که چیزی به نام خوب و بد وجود ندارد و این امور به برداشتهای ما از جامعه و موقعیتی که در آن قرار میگیریم بستگی دارد. از بین افراد حاضر تنها یکی از دوستان با من هم رای بود و بقیه معتقد بودند «با این منطق اخلاق اجتماعی زیر سئوال میرود»، این بحث به نتیجهای نرسید جز اینکه من و آن دوست هم رای، بیشتر متقاعد شویم که در جماعتی که همه بیماری خارش دارند، اینکه سالم باشی، خود نوعی بیماری است. چرا که آن افراد از ترس زیر سئوال رفتن اخلاق، حاضرند هزار واقعیت دیگر را زیر سئوال ببرند و حتی حکم صادر کنند که فلان چیز خوب است یا بد!!! این مقاله بررسی نسبی بودن همه چیز حتی اخلاق است و شاید پاسخی به آن دوستان.