امروز هفدهم مرداد ماه است و بنا بر چیزی که در تقویم رسمی کشور ما درج شده، روز خبرنگار است. سال‌های گذشته این روز برای من چیزی شبیه جشن تولد و شاید به مراتب مهم‌تر از آن بود و این تاریخ شده بود ملاکی برای شمارش سال‌های روزنامه‌نگاری، اما امروز که مرز این عدد به نیمه دهه دوم رسیده، می‌]خواهم بر خلاف بسیاری از همکاران عزیزم که انتظار دارند در این روز از آنها به هر صورت تشکر و تقدیری به عمل آید، این روز را به عنوان روزنامه‌نگاری که از خبرنگار ساده تا سردبیری و جانشین مدیرمسئول و روزنامه‌نگاری آزاد را در کارنامه‌ی خود دارد، از مخاطبان و مردم عذرخواهی کنم.

عذرخواهی می‌کنم:
از تمام زنان سرزمینم که هر چه کردم نتوانستم گوشه‌ای از ظلمی که به خاطر زن بودن تحمل می‌کنند را بازگو کنم؛ از تمام مردان کشوری که بارهای روی دوش‌شان را نه خوب دیدم نه درست نوشتم؛ از کودکانی که کفش‌های پاره‌یشان را دیدم و برای‌شان از کفش‌های ماک‌دار حرف زدم؛ از پیرمردهایی که دست‌های پینه‌بسته‌یشان اگر جایی در مطالب من داشت، بازگو کننده درد صاحب که نه نماد تلاش بود؛ از دانشجویانی که کتک خوردن و ستاره‌دار شد و برایش از رابطه علم و ثروت نوشتم؛ از مادری که داغ فرزند بر دل داشت و من از هدیه‌ی روز مادر گفتم؛ پدری که سیاه عزا به تن داشت و برایش از گل‌ و بستان نوشتم؛ از... و از... و از...

پوزش می‌خواهم:
برای همه حرف‌هایی که نباید و زدم؛ برای همه چیزهایی که باید و ننوشتم؛ برای دردهایی که ندیدم؛ برای زخم‌های که مرحم نشدم؛ برای ظلمی که از کنارش گذشتم؛ برای جایی که باید داد می‌زدم و نزدم؛ برای مسکنی که خواستم و نبودم؛ برای هنجره‌ای که تلاش کردم و نشدم؛ برای... و برای... و برای...

این‌ها اگر نه همه چیز‌هایی نیست که روی دلم سنگینی می‌کند، حداقل مرهمی است بر این قلب پاره پاره که با هر نغمه‌ی خوشایند آزادی شاد شد و با هر نهیب سکوت جان داد؛ چقدر خبرهای خوشایند که شادم کرد پیش از مخاطبانم و چه بسیار و فزون‌تر خبرهای غمگینی که داد از نهادم برآورد. با چند صد هزار نفر در این دنیای آفت زده، گریه کردم و با چند ده نفر خندیدم؛ چقدر خواندم و خون دل خوردم و چقدر نوشتم و بغض ترکاندم و...

افسوس و صد افسوس که تنها کاری که از دستم برمی‌آمد این بود که تلاش کنم چیزی جز واقعیت ننویسم، بی هیچ کمی یا زیادی که آن هم هر بار به بهانه‌ای ممکن نمی‌شد که یا خلاف قانون بود، یا خلاف عرف و یا خلاف اخلاق. نامه‌هایی که از در و دیوار می‌آمد و یا دستور می‌داد و یا تهدید می‌کرد و ما می‌ماندیم و چیزی به نام وجدان و گاه ناچار می‌شدیم دادگاه‌اش را بگذاریم برای بعد.

خلاصه در این مسیر آنچه مقبولم بود، مقدورم نشد و آنچه مقدورم شد، مقبولم نبود.

اما هنوز هم وقتی به گذشته نگاه می‌کنم جرقه‌هایی هست که امیدوارم می‌کند به ادامه‌ی راه که گاه حقی را باز ستاندم و گاه ظالمی را راندم و گاه کسی را فریاد زدم و گاه صدایی شدم و گاه اشکی شدم و گاه...

دلم می‌لرزد آنجا که وقتی ترازو می‌گذارم، کفه نکرده‌هایم سنگ می‌اندازند به کفه‌ی کرده‌هایم و افسوس‌هایم فخر می‌فروشد که خوشحالی‌هایم؛ گرچه خودم را می‌فریبم که خواستم و نگذاشتند؛ کردم و نشد؛ گفتم و نشنیدند؛ نوشتم و نخواندند اما کمی آن‌سوتر به خودم نهیب می‌زنم که فلانی قبول کن پای ارادت‌ات هنوز تهدید و تحدیدی که می‌بیند بد جوری لنگ می‌زند.

این‌ها چیزی نیست جز آنچه باید باشد تا بتوانی کمر راست کنی، سر بالا بگیری و سینه صاف کنی که من خبرنگارم.
اگر هم به بیان شرعی نیاز دارید، بروید سوره مرسلات را بیاورید، آنجا که می‌گوید: «وَالنَّاشِرَاتِ نَشْرًا؛ فَالْفَارِقَاتِ فَرْقًا» را یک‌بار دیگر مرور کنید. اگر به قلم قسم خورده و آنچه که می‌نویسد، اینجا هم شرایط آنرا تعیین کرده است. به این شرایط که می‌رسم خجالت می‌کشم از برگ برگ کاغذهایی که سیاه کردم اما فرقی میان حق و باطل قرار ندادم؛ شرم می‌کنم از آنچه نشر دادم و چیزی از حقیقت کم داشت؛ بغض می‌کنم برای قلمی که چرخاندم و...

مثلاً امروز روز  خبرنگار است و قرار است از در و دیوار تبریک بیاید، اگر این متن به تبریک روز خبرنگار نمی‌مانست، به دست‌های بسته نویسنده‌اش ببخشید که سال‌هاست تبریک و مبارک را حواله داده به روزی که مصیبتی نباشد، اما دریغ و درد که این روز گویی قرار نیست در تقویم ما بگنجد که همه‌ی روزهای ما بدون آزادی روز مباداست.

بگذریم که مکتوب است انسان آزاد، عاشق، متفکر و تنها بنده‌ی یک خداوند است.


پی‌نوشت: بخش‌هایی از بیانیه انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران به مناسبت روز خبرنگار (+)
شرح پی‌نوشت: منظور انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران است که چهار سال پیش پلمپ شد و نه آن انجمنی که به نام خبرنگاران و روزنامه‌نگاران ساختند و معلوم نیست انجمن است یا ضد انجمن.