هرگز نباید سعى در تکرار لحظات داشت،
باید آنها را همانگونه که اتفاق افتادهاند،
فقط تنها به خاطر آورد.
اینها بخشى از جملات کتاب «عقاید یک دلقک» است؛ «هانریش بل» در این کتاب از زبان دلقکى که شخصیت اصلى داستان است، جملاتى را بیان مىکند که براى همهى ما بسیار آشنا است. چه لحاظاتى که در زندگى وجود دارند و تنها همان به خاطر آوردنشان براى ادامهى حیات کافى است. اما اگر قرار باشد تکرار شوند ممکن است همه چیز به هم بریزد، هم به آن دلیل که تکرار آن تنها تقلیدى از واقعیتى است که خود به وجود آمده و دیگرى هم شاید به همان دلیلى که «کارل مارکس» گفت که «هر اتفاقى در تاریخ دوبار به صحنه مىآید، بار اول به صورت تراژدى و بار دیگر در قامت کمدی».
اما چیز دیگرى هم وجود دارد که قلب انسان را به درد مىآورد «همیشه روزهایى هست که انسان در آن کسانى را که دوست مىداشته، بیگانه مىیابد» این یکى را «آلبر کامو» نقل مىکند و چقدر دردناک است این واقعیت تلخ که چه بخواهى و چه نخواهى گاهى خودش را به زندگى و روزهاى ما تحمیل مىکند.
به هر حال زندگى چیز عجیبى است و «اگر آدم بتواند زنده از آن بیرون بیاید خیلى شانس آورده است». –وودى آلن-