سبک زندگی یا Life Style برای توصیف شرایط زندگی انسان استفاده میشود. سبکهای زندگی مجموعهای از طرز تلقیها، ارزشها، شیوههای رفتار، حالتها و سلیقهها در هر چیزی را در برمیگیرد. موسیقی عامه، تلویزیون، آگهیها همه و همه تصورها و تصویرهایی بالقوه از سبک زندگی فراهم میکنند. سبک زندگی فرد، اجزای رفتار شخصی او نیست، لذا غیرمعمول نیستند. بیشتر مردم معتقدند که باید سبک زندگیشان را آزادانه انتخاب کنند. ساموئل هانتینگتون در کتاب «چالشهای هویت در آمریکا» موفقیت نظام سیاسی آمریکا را در هویتسازی با وجود حضور افراد متعدد خارجی با رسوم، اعتقادات و فرهنگهای متفاوت و بعضا متضاد با تمامی جهان خاکی و در یک کلمه «آمریکایی کردن» [Americanization] آنها میداند. وی معتقد است که تداوم جامعه آمریکا در پرتو فرآیند آمریکاییکردن ممکن میشود؛ با این استراتژی که در مدل مرکز-پیرامون یا شمال-جنوب و برای افزایش حداکثری عمق استراتژیک آمریکا باید وارد زندگی پیرامونیها و جنوبیها نیز بشود. در بیشتر مواقع مجموعه عناصر سبک زندگی در یکجا جمع و افراد در یک سبک زندگی مشترک میشوند. به نوعی گروههای اجتماعی اغلب مالک یک نوع سبک زندگی شده و یک سبک خاص را تشکیل میدهند. سبکی شدن زندگی با شکلگیری فرهنگ مردم رابطه نزدیک دارد. مثلا میتوان شناخت لازم از افراد جامعه را از سبک زندگی افراد آن جامعه به دست آورد.
سبک زندگی ایرانی یکی از موضوعاتی است که این چندساله زیاد در مورد آن صحبت میشود. برخی از کارشناسان سبک زندگی را به مجموعه عملکردهای روزمره و در واقع انتخابهای فرد از میان امکانهای موجود تعریف کردهاند، از این رو در دنیای امروز، سبک زندگی فقط شیوه پاسخ به نیازهای جاری یک فرد نیست، بلکه هویت، جایگاه و موقعیت اجتماعی او را مشخص میکند و به این ترتیب، به ابزاری برای اعمال قدرت در جامعه تبدیل شده است. در نگاهی دیگر، مفهوم سبک زندگی با مفهوم «مصرف» گره خورده؛ مصرفی که دیگر فقط معنای اقتصادی ندارد و ابعاد گوناگون اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی پیدا کرده است. به طوری که افراد با نوع مصرفشان، حتی به صورت ناخودآگاه در جامعه اطراف خود به اعمال قدرت میپردازند. با این تعاریف مفهوم سبک زندگی که شاید در زندگی سنتی گذشته چندان مورد استفاده نبود، امروز در فرهنگ معاصر و کنونی جهان، که مصرف ابعاد بیشتری یافته، به موضوعی قابل مطالعه و تحلیل در علوم اجتماعی تبدیل شده است.
اواخر سال گذشته مصاحبهای با بهناز خسروی دانشجوی دکتری جامعهشناسی در لیون فرانسه با موضوع سبک زندگی در بین ایرانیان داشتم که با تاخیر 19 فروردین در روزنامه بهار چاپ شد.
پینوشت: این مطلب در سایت انسانشناسی و فرهنگ با عنوان «مفهوم سبک زندگی در گفتوگو با بهناز خسروی: سبک زندگی انتخاب هر فرد است» باز نشر شده است.
به عنوان اولین سوال برای ورود به بحث، به نظر شما تعریف سبک زندگی چیست؟
سبک زندگی یک مفهوم به نسبت جدید است که خیلی ساده میتوان آن را مجموعه عملکردهای روزانه فرد تعریف کرد. مثل اینکه هرکسی در زندگی روزمرهاش تصمیم میگیرد چه بپوشد، چه بخورد، کجا زندگی کند و محل زندگیاش را چطور آرایش کند، چه تفریحاتی داشته باشد، با چه کسانی معاشرت کند و حتی چه ادبیاتی را برای صحبت کردن به کار گیرد، در کنار بسیاری موارد دیگر از این قبیل مجموعه سبک زندگی او را تشکیل میدهند.
حالا اگر از زاویه دیگری به مجموعه همین رفتارهای ساده نگاه میکنیم، به تعبیری میتوانیم بگوییم سبک زندگی یک فرد انتخابی است که از جایگاه اجتماعی، نظام ارزشی و هنجارهای درونیشده او نشأت میگیرد و در عین حال تا حد زیادی هویت و موقعیت او را ساختار جامعه مشخص میکند.
سبک زندگی ما ایرانیان چگونه است و چه فرقی با سبک زندگی دیگر جوامع دارد؟
البته در هر جامعهای سبکهای زندگی افراد و طبقات مختلف با هم متفاوت است و ما هیچ وقت نمیتوانیم یک سبک زندگی کلی برای جامعهای مثل جامعه ایرانیان تعریف کنیم، اما من فکر میکنم در بحث جامعهشناسانه اگر بخواهیم با نگاه کلان یک ویژگی کلی برای سبک زندگی امروز جامعه ایرانی بیان کنیم، میتوانیم از نوعی «تکثر و تقابل الگوهای فرهنگی مشروع و مقبول» صحبت کنیم.
میشود بیشتر توضیح بدهید؟
ببینید اولا اینکه ما در جامعهشناسی سبکهای زندگی افراد را بازتابی از موقعیت و جایگاه اجتماعیشان میدانیم. مثلا بوردیو به عنوان یک جامعهشناس نشان میدهد که سلیقه فرد که طبعا در انتخابهایشان برای سبک زندگی بسیار مهم است، یعنی به زبان ساده اینکه فرد چیزی را زشت یا زیبا ارزیابی میکند، یک حس زیباشناسانه نیست که از طبیعت ذاتی او نشأت گرفته باشد، بلکه مشخصا بازتابی از جایگاه و موقعیت اجتماعی او بوده و در عین حال ابزاری است برای مشارکت در بازی قدرت در جامعه اطرافش. درواقع، اساسا شیوه بودن، سلایق و انتخابها ابزارهای بسیار مهمی هستند که طبقات اجتماعی از آن برای ایجاد تمایز با دیگر طبقات استفاده میکنند. بوردیو در تحقیق خود، نشان میدهد که طبقه بورژوای فرانسوی در جزییات سبک زندگیاش، عادتهای غذایی، تفریحی، فرهنگی و ورزشی کاملا متفاوتی با طبقه کارگر یا حتی طبقه روشنفکر دارد و اتفاقا با این تفاوتها جایگاه و سلطه پنهان خود را در جامعه مشخص میکند. در واقع به این شکل، سلیقه، فرهنگ و انتخابهای ساده سبک زندگی به ماشینی برای ایجاد تفاوتها و سلسلهمراتب اجتماعی در جامعه تبدیل میشوند و طبیعتا در این میان، آنچه طبقه مسلط انتخاب میکند، از مشروعیت و مقبولیت بسیار بیشتری نسبت به انتخابهای دیگر برخوردار است. به این ترتیب، فرهنگ طبقه مسلط به فرهنگ مشروع جامعه تبدیل میشود و همه به نوعی تلاش میکنند خودشان را به آن فرهنگ نزدیک کنند یا تا جایی که ممکن است از آن تقلید کنند تا بتوانند از نردبان اجتماعی بالا روند و در این نظام سلسلهمراتبی جایگاه و موقعیت بهتری برای خود نزد دیگران پیدا کنند.
در واقع هدف اصلی بوردیو از بیان این تئوری، نشان دادن ابعاد و مکانیسم سلطه و خشونت پنهان طبقات بالای اجتماعی از طریق سلیقه و سبک زندگیشان و به نقد کشیدن این سلطه در جامعه فرانسه است. حالا اگر بخواهیم با این مقدمه تئوریک به جامعه ایران برگردیم، پیش از آنکه بخواهیم وارد مبحث مکانیسم سلطههای آشکار و پنهان شویم، این سوال مطرح میشود که طبقه مسلط در جامعه ایران کدام طبقه است و در واقع کدام فرهنگ، در جامعه ما مشروعیت و مقبولیت دارد؟ آیا میتوانیم بگوییم طبقه سیاسی حاکم بر فرهنگ و سبک زندگی مردم نیز کاملا مسلط است و همه جامعه پذیرای فرهنگ مورد قبول و تبلیغشده توسط نظام سیاسی به عنوان فرهنگ مشروع است؟ آیا روشنفکران و هنرمندان از نظر فرهنگی سلطه دارند و سلیقه و سبک زندگی هنری یا روشنفکری حتی اگر نمیتواند انتخاب همه باشد، ولی مورد توجه است و از مقبولیت و مشروعیت خاص خود برخوردار است؟ یا این جایگاه مربوط به روحانیت است؟ طبقه مسلط اقتصادی چه نقشی ایفا میکند و سبک زندگی او از چه رتبهای در نظام سلسلهمراتبیشده برخوردار است؟ و همینطور بسیاری گروههای دیگر.
پاسخ به این سوالها بسیار مشکل است و با طرح آنها ما با بعدی از پیچیدگی جامعه ایران روبهرو میشویم که تحلیل آن را مشکل میکند. به نظر من، در این شرایط ما با نوعی تکثر الگوهای فرهنگی مشروع در جامعه مواجهیم که در سلایق، فرهنگ و سبک زندگی گروههای اجتماعی و تکتک افراد جامعه ایران تاثیر گذاشته و گاهی مجموعه انتخابهای آنها را با تناقضات زیادی مواجه کرده است. حالا ما از بعد تئوریک وارد شدیم ولی اگر از زاویهای دیگر نگاه کنیم، اثرات این پیچیدگی و این همنشینی متکثر و البته در بسیاری مواقع متناقض الگوهای فرهنگی که به نظر من مهمترین عامل آن تغییرات و تحولات سریع و وسیع اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در تاریخ معاصر ایران است، به خوبی در فضاهای عمومی و خصوصی جامعه نمایان شده و به چشم میآید.
ما در ایران با سبک زندگی سنتی که پدران ما داشتند، مواجه بودیم؛ حالا یک مسئلهای پیش آمده آن هم سبک زندگی وارداتی که از غرب برای ما آمده است. درگیری بین این دو سبک زندگی به نظر شما چه تاثیری در این دارد که ما هنوز به یک سبک زندگی درست دست نیابیم؟
اولا که من با بهکارگیری عبارت «سبک زندگی درست» اصلا موافق نیستم. معنی «سبک زندگی درست» چیست؟ سبک زندگی حداقل در چارچوب این بحث ما، صرفا یک مفهوم است. یک تعریف ساختهشده مثل خیلی از تعاریف دیگر علوم اجتماعی برای شناخت بیشتر بخشی از واقعیات جامعه. اما از این عبارت که بگذریم، با اینکه درگیری یا همان تناقض بین عناصر مختلف سبکهای زندگی در جامعه ایران دیده میشود، موافقم. البته آن هم نه فقط در دیالکتیک سنت و مدرنیته یا شرق و غرب! ابعاد قضیه خیلی گستردهتر از این است که بتوانیم در این دوگانگیها خلاصهاش کنیم. جامعه ایران در یک زمان بسیار کوتاه دگرگونیها و تحولات بسیار وسیع و عمیقی را تجربه کرده است. ما حداقل اگر فقط صد سال اخیر را در نظر بگیریم، میبینیم که این جامعه در کنار صنعتی شدن و ورود ابزارهای مدرن، با رشد بسیار سریع جمعیت، گسترش شدید شهرنشینی و گسترش سواد و تحولات متعدد دیگر در روندی بسیار تندتر از جوامع دیگر مواجه بوده است. در چنین فضایی اگر ما صرفا به قشربندی اجتماعی و نظام سلسلهمراتبی طبقاتی توجه کنیم، میبینیم که انقلابهای متعدد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بارها و بارها طبقات اجتماعی ایران را در طول این سالها زیر و رو کرده، طبقات زیادی کاملا از بین رفتهاند و طبقات جدیدی متولد شدهاند. در چنین شرایطی به نظر میرسد اساسا هیچ طبقهای آنقدر فرصت استقرار نداشته که بتواند فرهنگ خود را تعریف و تثبیت کند. در جامعه فرانسه هم میتوانیم بگوییم که فرهنگ و سبک زندگی نسل جوان با فرهنگ پدران و مادران تفاوتها و شباهتهای زیادی دارد اما در این جامعه مثلا طبقه انتلکتوئل قدمت و سابقهای بسیار طولانیتر دارد و فرصت آن را داشته که در یک بازه نسبتا طولانی تاریخی، فرهنگ خود را شکل دهد و جایگاهش را در جامعه مشخص کند یا طبقه بورژوا و دیگران همینطور. یعنی ساختار فرهنگی طبقات حداقل در چند قرن به حدی استقرار یافته که جامعهشناس میتواند نه تنها جایگاه آنها را در نظام سلسلهمراتب اجتماعی مشخص کند بلکه حتی براساس این قشربندی ساختاریافته، برای جزییات سبک زندگی مثل نوع غذایی که خورده میشود و ورزشی که انجام میشود، رتبه مشخصی ارائه دهد و در این شرایط، حتی مکانیسم سلطه پنهان و نمادین این گروه را برای ایجاد نابرابری برملا کند. اما در جامعه ایرانی وقتی در تحلیل کلان با چنین تحولات گستردهای مواجه میشویم، میبینیم که در سطح خرد هم با یک پیچیدگی و درهمریختگی عجیبتری روبهروییم. گویی انقلابها و دگرگونیها پشت سر هم و بدون وقفه اتفاق افتادهاند ولی در این شرایط، گروهها، خانوادهها و افراد نتوانستهاند با همان سرعت فرهنگ و سبک زندگی خود را تغییر دهند. در واقع، الگوهای مشروع ارائهشده با همان سرعت زیر رو رو شدن طبقات از بین نرفتهاند، ولی تعدادشان زیاد شده، تکثر پیدا کردهاند و گویا نهایتا به یک همزیستی نهچندان مسالمتآمیز در کنار یکدیگر مجبور شدهاند. این همزیستی را گاهی به شکل یک جنگ تمامعیار فرهنگی با نگاهی از بالا در جامعه میتوانیم ببینیم و گاهی هم به صورت ترکیبهای حتی متناقض در زندگیهای فردی که یک نمونه آن، میتواند همین تلفیقی باشد که شما در سوالتان اشاره کردید.
مشاهده میشود که جوانان با وجود اینکه در ابتدا با سبک زندگی سنتی مخالفند، بعد از یک دهه، دوباره به آن رو میآورند، دلیل این بازگشت در کجاست؟
خب درست است که سبک زندگی مجموعهای از انتخابهای فرد است اما این انتخابها براساس سلایقی صورت میگیرند که همانطور که اشاره کردم در یک روند اجتماعی شکل گرفتهاند. در تعریف هم گفتیم که سبک زندگی برگرفته از جایگاه اجتماعی، نظام ارزشی و هنجارهای درونیشده فرد است. بوردیو مشخصا سبک زندگی را محصول نظامی میداند که با مفهوم «عادتواره (habitus)» بیانش میکند. در تعریف او، عادتواره، شیوه بودن و نظامی از قابلیتها و پیشزمینههای درونیشده در فرد است که در روند جامعهپذیری او از ابتدای کودکی شکل میگیرد. درواقع، با این تعاریف، وقتی عمیقتر میشویم میبینیم که انتخابهای جزیی فرد برای سبک زندگیاش از یک سیستم پیچیدهای نشأت میگیرد که همیشه چندان هم در خودآگاه او حضور ندارد. به نوعی میتوانیم بگوییم که تلفیق پیچیدهای از نظام عادتواره فرد برگرفته از تجربیات او در زندگی در کنار امکانات و شرایط فعلیاش، مجموعه انتخابهای او در سبک زندگی را شکل میدهند. اما مسئله فقط به همین جا ختم نمیشود چون باید در نظر داشت که روندی که یک فرد در مسیر آنچه به آن جامعهپذیری یا اجتماعی شدن میگوییم، طی میکند یک روند منسجم و یکپارچه نیست. اولا عوامل و نهادهای مختلفی در آن تاثیرگذارند که مهمترینشان خانواده، مدرسه، گروه دوستان و همسالان، رسانه هستند و هر کدام از این نهادها به شیوه خود عمل میکند و رد و اثری در فرد میگذارد و این باعث میشود که نهایتا ما با یک «انسان متکثر»ی به قول برنار لاهیر مواجه میشویم که در موقعیتهای مختلف زندگی میتواند به شیوههای کاملا متفاوتی عمل کند. حالا اگر این انسان متکثر را در جامعه پرتلاطم ایران در نظر بگیریم که خب موضوع پیچیدهتر هم میشود. این ردهای عمیق حکشده در فرد در اثر این تجربیات که درواقع در تعریف ما همان منش و عادتواره او را شکل میدهند، به راحتی قابل تغییر نیستند و مسئله اینجاست که حتی خود فرد هم نمیتواند به سادگی با ایدهآلهای ذهنی امروزش آن را چندان متحول کند. در نتیجه ممکن است گاهی برای کوتاهمدت تلاش کند، براساس فرهنگی که به نظرش مشروعیت دارد، سلیقه و انتخابهای متفاوتی داشته باشد اما خیلی وقتها در این انتخابها معذب است، مثل کسی که لباس پوشیده که مال خودش نیست و به همین دلیل معمولا اولین جایی که بتواند آن را از تنش میکند و لباس راحت خود را میپوشد. در واقع همان سبکی را انتخاب میکند که با آن بزرگ شده، آشناتر است و احساس راحتی بیشتری میکند. هر چند در عین حال ایدههای جدیدش هم به راحتی رهایش نمیکنند، پس جایی هم سعی میکند بین اینها پل بزند، تلفیق کند و درنهایت، یک مجموعه ترکیبی ارائه میدهد که نه این است و نه آن ولی عناصری از هر دو را دارد، بهخصوص رد پای تجربیات گذشته.
امروز نگاه میکنیم که در جامعه از محیطهای غیردانشگاهی رفتار و گفتار یا در مجموع کنشهایی در جامعه به وجود آمده که سبک زندگی را برای برخی از جوانان ما کاملا دگرگون تعریف میکند، به عنوان مثال به وجود آمدن اصطلاحات گولاخ، خط دادن و... که حتی برخی این قبیل رفتار را به اعلام جنگ جوانان نسبت به سبک و فرهنگ زندگی گذشته میدانند، در اینجا وقتی روی زبان تاکید میکنم بیشتر به آن دلیل است که سبک زندگی ما بسیار به ادبیاتمان و زبانی که با آن صحبت میکنیم وابسته است. در اینباره چه تحلیلی دارید؟
من بحث را با رویکرد تئوریک شروع کردم ولی فکر میکنم دقیقا از سوالات خود شما هم که براساس نگاه و برداشتتان از جامعه شکل گرفتهاند، میتوانیم همان «تکثر الگوهای مشروع» را استنتاج کنیم. اینجا از اعلام جنگ جوانان نسبت به سبک و فرهنگ زندگی نسل و نسلهای قبل میگویید، در سوال قبلی به برگشت آنها به فرهنگ سنتی یا چگونگی تلفیق فرهنگهایشان اشاره میکنید. همه اینها را میشود اینطور تعبیر کرد که فرد مورد نظر شما همان فردی است که مسیر اجتماعی شدن غیرهمگونی داشته و در عین حال در معرض الگوهای مشروع بسیار متفاوت و متناقضی هم قرار گرفته است. حالا در مقابل برخی مشروعیتها میجنگد اما در عین حال بخشهایی از آن را در زندگی خود به کار میبرد و نهایتا خیلی مواقع معجون عجیب و غریبی ارائه میدهد که میتوانیم بگوییم عناصر آن هیچ ربطی به هم ندارند. خب در اینجا طبیعی است که تاکید شما روی جوانهاست. چون تلاطمها، تحولات و تغییرات در جوانها بیشتر خود را نشان میدهند. هرچه سن بالاتر میرود، ساختار ذهنی و انتخابهای زندگی فرد سختتر و مقاومتر شده و کمتر در معرض محرکهای خارجی و تغییرات فرهنگی اطراف قرار میگیرد.
در بیشتر جاهای دنیا، سبک زندگی را بر مبنای جایگاه طبقات اجتماعی تعریف میکنند، به عنوان نمونه پییر بوردیو در فرانسه ابتدا طبقات اجتماعی را بررسی کرده، بعد مشروعیت فرهنگی را مشخص کرده، رابطه طبقات مختلف با این فرهنگ مقبول را بررسی کرده و در پایان یک سبک زندگی جامع و کامل را برای فرانسه تعریف میکند؛ در مورد شیوه بوردیو و بحث مشروعیت فرهنگی مقداری توضیح میدهید؟
بوردیو بیش از 30سال پیش در کتاب تمایز نشان داد که چگونه طبقات بالای جامعه فرانسه با بهکارگیری سلیقه و فرهنگ «ناب» در سبک زندگیاش خود را با جامعه اطراف متمایز میکند. اما امروز حتی در فضای فرانسه هم این سوال مطرح شده که آیا این تحلیل همچنان قابلیت کاربرد دارد؟ آیا عناصر فرهنگ مشروع همانهایی هستند که بوردیو 30سال پیش شمرده بود یا در این جامعه هم به دلیل برخی تغییرات اجتماعی، مثل مهاجرتها، خدماتی شدن مشاغل، گسترش بسیار زیاد رسانهها و غیره، شاهد نشانههایی هستیم که میتوانیم از تلفیقهای فرهنگی طی این سالها صحبت کنیم؟ و در این شرایط، شاید بتوانیم تاریخ مصرف تئوری الگوهای مشروع بوردیو را تمامشده اعلام کنیم یا حداقل عناصر آن را تغییر دهیم. مثلا دومینیک پاسکیه با تحقیقی در دبیرستانهای فرانسه نشان میدهد که بین نوجوانان اتفاقا بیشتر «فرهنگ توده» است که رواج و تسلط دارد. چیزهایی مثل بازیهای ویدیویی، نگاه کردن تلویزیون و غیره. و حتی فرهنگ ناب به معنای موسیقی کلاسیک، رفتن به اپرا و... در بین آنها تا حدی دمده به نظر میرسد و کمتر صحبتی از آن به میان میآید. یا برنار لاهیر در سال 2004 در کتاب «فرهنگ افراد» با دادههای آماری نشان میدهد که حتی در بین طبقات بالای جامعه هم امروز ما با فرهنگ تلفیقیتری نسبت به آنچه بوردیو نشان داد، مواجهیم. اما باز مسئله تغییرات به این سادگی و وضوح نیست. لاهیر این مسئله را تحلیل میکند و با وجود ظاهر متفاوت سبکهای زندگی که در دادههای اولیهاش نیز نمایان شده، متذکر میشود افراد با اینکه لزوما انتخابهای یکدستی ندارند و عموما فرهنگ مشروع و کمتر مشروع را در زندگیشان در کنار هم مینشانند، اما در عین حال وقتی راجع به بخش کمتر مشروع سبک زندگیشان حرف میزنند، خود به قضاوت آن مینشینند و حتی گویا تا حدی از آن خجالتزدهاند! مثلا میگویند «من متاسفانه وقتم را زیاد جلوی تلویزیون هدر میدهم.» این یعنی داوریهای اجتماعی نسبت به تلویزیون به حدی قوی است که درون فرد درونی شده و با اینکه او در مورد دیدن تلویزیون مقاومت چندانی نمیکند اما همزمان خود را سرزنش میکند. در واقع میبینیم که شاید آن همگنی مشروعیت فرهنگی که بوردیو در دهه 70 میلادی مورد توجه قرار میدهد در دنیای امروز فرانسه به آن شدت وجود نداشته باشد ولی نکته مهم این است که مرزهای آن خیلی هم تغییر نکرده است. این مسئله را ما شاید کمتر در عمل افراد ولی همچنان به وضوح در قضاوتها و داوریهایشان میبینیم. این به معنای آن است که مشروعیت به قوت خود باقی است، حتی اگر دنیای رسانهای، مهاجرتها و تغییرات اجتماعی و فرهنگی دیگر ظاهر سبکهای زندگی را تا حدی تغییر داده باشند. این همان نقطه تفاوت با جامعه ماست که حتی در داوریها هم نمیتوانیم مشروعیت یک فرهنگ مشخص را مطرح کنیم.
در جامعه امروز ما کدام گروه یا طبقه الگوی سبک زندگی شده است و چرا؟
این پرسش شما به نوعی ما را برمیگرداند به همان سرفصل حرفهای ما تا اینجا. یعنی اینکه در ایران حداقل در مورد مشروعیت سبک زندگی نمیتوانیم بگوییم کدام سبک برنده بازی قدرت است. فرهنگ یک طبقه یا گروه در عین اینکه برای بخشی از جامعه فرهنگ ناب و والا شناخته میشود و مشروعیت بسیار زیادی دارد، همزمان در نظر بخشی دیگر ضد فرهنگی محسوب میشود که حتی باید با آن مبارزه کرد و عموما عکس آن نیز دیده میشود یعنی فرهنگ گروه دوم هم برای خیلیها غیرمشروع است. این یعنی تقابل الگوهای فرهنگی طبقات مسلط. در عین حال نکته ظریف اینجاست که وقتی در بعد فردی و خانوادگی عمیق میشویم، میبینیم که در عین حال که فرد در مبارزه دایم (به صورت آشکار یا نمادین) با یک فرهنگ از نظر خودش غیرمشروع در جامعه است، بدون اینکه لزوما آگاه باشد، عناصری از همان فرهنگ خیلی آرام به شکلی در سبک زندگی خودش هم وارد شده و در آن جای گرفتهاند. این نشان میدهد که ماجرای همزیستی الگوهای فرهنگی مشروع متکثر و رقابت طبقات و گروههای مختلف برای سلطه فرهنگی در جامعه ما تا چه حد عمیق و پیچیده است و اصلا نمیتوان گفت کدام گروه پیروز ماجراست. اما در عین حال، چیزی که به نظر من خیلی به چشم میآید، قدرت گرفتن بیش از پیش سبک زندگی طبقه مسلط اقتصادی در این میان است. اگرچه همچنان در انشاها و شعارها علم باید بهتر از ثروت باشد، ولی میبینیم که نه فقط در عمل و در زندگی افراد نشانههای بلامنازعی از ارزشدهی بسیار زیاد به سرمایه اقتصادی و سبک زندگی متکی بر آن دیده میشود، بلکه حتی در قضاوتها و داوریها هم شاهدیم که چطور بخش بزرگی از جامعه با افتخار میتوانند ساعتها استدلال کنند که چرا کسب ثروت میتواند یا باید مهمترین یا لااقل یکی از مهمترین اهداف زندگی باشد!
در این مورد یا موارد دیگر، به نظر من به راحتی نمیتوان افراد را مورد نقد قرار داد. این مهم است که ما به خاطر داشته باشیم که کنشگران اجتماعی هر یک محصول یک تاریخ فردی و در واقع تربیت و جامعهپذیری خاص خود و در عین حال حاصل یک تاریخ جمعی هستند. تاریخی که مشخصا در خود شیوه فکر کردن و قوه ادراکی را در کنار یک یا چندین نظام ارزشی در طول سالهای زندگی به آنها منتقل کرده است و آنها در خود درونی کردهاند. به همین دلیل است که مثلا تاریخشناسانی مثل روژه شارتیه یا برخی جامعهشناسان تاریخی بخش بزرگی از تحقیقات خود را متمرکز بر این موضوع کردهاند که چگونه در یک فرایند نسبتا طولانی مقولههای ذهنی و حتی عمیقتر از آن، به نوعی تمام فضای روانشناسانه افراد یک جامعه، میتواند تغییر کند. این مسئله بسیار اهمیت دارد و باید مورد شناخت و تحلیل قرار گیرد. در نتیجه نمیتوان به سادگی صرفا افراد یا مثلا جوانان را نقد کرد یا به تعبیر بهتر، دایما غر زد و نصیحت کرد که چرا فلان فرهنگ برایشان ارزش بیشتری دارد یا چرا فلان سلیقه را پیدا کردهاند. این را در نظر داشته باشیم که فرهنگ یک مجموعه است؛ مجموعهای که نمیتواند از تاریخ، هنر، زبان و خیلی عناصر دیگر جدا باشد. اگر به نوعی حس زیباییشناختی افراد را مثلا در نوع پوشش و آرایششان مورد نقد قرار میدهیم، باید ببینیم تا چه حد هنر و نخبگان هنری که میتوانند سلیقه زیباییشناختی افراد را ارتقا دهند، در جامعه امکان بروز و ظهور داشتهاند؟ نخبگان و واسطههای فرهنگی چطور؟ چقدر آنها توانستهاند وارد عرصه شوند و زبان و ادبیات را ارتقا دهند؟ خب به نظر میرسد در شرایط غیبت آنها، سلطه گروههای اقتصادی به راحتی گوی سبقت را از بقیه ربوده است.
ما در جامعه ایرانی، اقوام مختلف با سبکهای زندگی مختلف داریم. دنیای امروز روی این قومیتها و تکثر آنها تاکید فراوان دارد، اما متاسفانه در جامعه ما این امر به مشکلی اساسی برای ایجاد سبک زندگی به نسبت مشترکی به نام سبک زندگی ایرانی شده است، از این تکثر موجود چگونه میتوانیم استفاده کنیم؟
تنوع سبک زندگیها همیشه وجود دارد، حتی در اعضای یک طبقه اجتماعی، در یک خانواده و حتی در یک فرد در دورههای مختلف زندگی. این کاملا طبیعی است. افراد تاریخچه و تجربیات متفاوتی را پشت سر گذاشتهاند، انتخابهای متفاوتی دارند و با هر تلفیقی که میکنند، مجموعه متفاوتی را از سبک زندگی خود نسبت به دیگری به وجود میآورند. بنابراین اساسا تلاش برای ایجاد یک سبک زندگی مشترک و یکشکل کردن جامعه تلاش عبثی است. آن هم در جامعهای که به قول شما به دلیل برخورداری از قومیتهای متفاوت و هزاران دلیل دیگر، تنوع و تکثر بسیار زیادی دارد. اما برای تقویت عرصه فرهنگ در جوامع مختلف راههای متفاوتی را انتخاب کردهاند. مثلا در فرانسه تا سالها سیاست دموکراتیزاسیون فرهنگی حاکم بود به این معنا که از طریق نهادهای مدرسه و رسانه و حتی فضاهای شهری سعی کنیم توزیع فرهنگی مناسبی داشته باشیم و مثلا فرهنگ ناب و والا را که زمانی فقط متعلق به اشراف بود رواج دهیم. به این ترتیب، حتی اگر فرد در خانواده و طبقه زادگاهش نتوانسته به این فرهنگ دسترسی داشته باشد، نهادهای دیگر وظیفه دارند در یک توزیع عادلانه او را آشنا کنند. البته این سیاست چندان موفق ارزیابی نشد و تغییراتی در آن بهوجود آمد که اینجا فرصت بحثش نیست. از طرف دیگر در کشورهای آنگلوساکسون سیاست توسعه فرهنگی مورد توجه قرار گرفت که در آن تاکید بر توجه به تنوع و غنای هویتهای محلی و منطقهای، قومیتها و اقلیتها و فهم و مشارکت دادن همه آنها در مجموعه ارزشهای فرهنگی بود. اما به نظر میرسد در ایران هیچ کدام از این سیاستها مورد توجه قرار نگرفته است و گاهی تلاش شده صرفا یک فرهنگ مشخص تبلیغ و ترویج شود که آن هم چندان موفق
نبوده است.
نقش رسانهها در ایجاد یک سبک زندگی مناسب در جامعه ایران چیست؟
قطعا رسانهها نقش بسیار مهمی دارند بهخصوص در دنیای امروز. اما من فکر میکنم به جای صرف تاکید بر نقش رسانهها، باید بر بسیاری از نهادهای اجتماعی دیگر مثل مدرسه نیز توجه شود. شاید اگر در مدارس با بهکارگیری نخبگان و متخصصان، دانشآموزان با فرهنگ متنوعتری آشنا میشدند، امروز با فضای فرهنگی دیگری در جامعه مواجه بودیم. وقتی این آشنایی صورت نگرفته، گاهی رسانه جزو اولین نهادهایی میشود که میتواند بسیار نقشآفرین باشد اما مسئله اینجاست که امروز رسانه مانند مدرسه یک نهاد منسجم نیست که از سیاست مشخصی پیروی کند. فرد به نوعی دسترسی بسیار راحتی به انواع رسانهها دارد.
دیگر فقط رسانه داخلی نیست که بخواهد یک نوع فرهنگ را منتقل کند، ماهواره و اینترنت بسیار گسترش یافتهاند و حرف از تاثیرات آنها بسیار زیاد است. اما باز در اینجا هم موضوع این است که کنشگری که در مسیر اجتماعیشدن خود ایزوله شده، سادهترین راهها را انتخاب میکند. ابزارهای ارتباط جمعی در ظاهر امکان انتخاب وسیعی را به فرد میدهند ولی مسئله این است که این فرد شرایط و امکان انتخاب آزادانه را ندارد. با زبان خارجی در حدی آشنا نیست که از طریق این رسانههای از بحثهای علمی و فرهنگی مطرح در دنیا استفاده کند یا پایههای اولیه هنر و زیباییشناسی را در مدرسه نیاموخته که بخواهد از طریق رسانه آنها را گسترش دهد. پس سادهترین و در دسترسترین منبع شبکههای فارسیزبان خارج از کشور میشوند با فرهنگ و سلیقهای که منتقل میکنند و انتقاداتی که در پی آن، از سوی گروههای مختلف در جامعه شنیده میشود.