نگاه اول: پیاده
- مى‌خواهى از عرض خیابان رد شوی، کلى منتظر شده‌اى تا چراغ حرکت عابر پیاده سبز شود، قدم اول را که برمى‌داری، ناگهان یک موتورى با سرعت ویراژى مى‌دهد و مى‌آید جلو تا چراغ قرمز را رد کند و برود آن‌طرف خیابان.
- در پیاده‌رو با خیال راحت قدم مى‌زنی، یک پیامک رسیده و مشغولى که ببینى چه گفته، ناگهان صداى بوق بلندى از جا مى‌پراندت و پشت بند آن موتورى با سرعت از کنارت رد مى‌شود.

نگاه دوم: موتورسوار
- عجله داری، باید یک بسته را هر چه سریعتر به مقصد برسانى و برگردی، ذهنت با حساب و کتاب بدهى‌هاى آخر برج درگیر است. ماشین‌ها نزدیک هم ایستادن و ناچارى براى اینکه رد شوی، مدام موتورت را به چپ و راست خم کنی، بالاخره یک راه گریز پیدا مى‌کنی، دارى رد مى‌شوى که ناگهان یک عابر پیاده مى‌پرد وسط خیابان؛ ناچار مى‌پیچى کنار و رد مى‌شوى.
- خیابان بدجورى قفل شده، اصلاً جاى تکان خوردن ندارد، ترافیک به حدى شدید است که حتى موتور هم نمى‌تواند عبور کند. خوب موتور به درد همین مواقع مى‌خورد، از اولین پل مى‌اندازى داخل پیاده‌رو. دارى مى‌روى که ناگهان یک عابر سرش را کرده داخل موبایلش و انگار در این دنیا نیست. بوق مى‌زنى که کنار برود باز هم عین چوب ایستاده وسط راه، بوق را ممتد مى‌کنی، بالاخره تکان مى‌خورد و تو رد مى‌شوى. 

نگاه سوم: روزنامه‌نگار
بى‌شک همه شاهد چنین صحنه‌هایى بوده و یا خود در گیر چیزى نظیر آنها شده‌ایم و در هر جایگاهی خود را محق دیده ایم و دیگران را مقصر.  این عادت ما آدم‌هاست که همیشه و در هر جایگاهی حق را به جانب خودمان بدهیم. کاری هم نمی‌توان کرد بالاخره ما بنی‌آدم باید بتوانیم یک جوری خودمان را توجیح کنیم، جالب‌تر آنجاست که کسان دیگری هم که مخاطب ما قرار می‌گیرند، در بیشتر موارد با ما هم‌دردی کرده و حق را به جانب ما می‌دهند و اگر چند لحظه بعد مخاطب طرف ما قرار بگیرند و ندانند بین این دو ارتباطی هست، حق را به او هم می‌دهند. همه ما به نوعی در جایی که بتوانیم از قوانین عبور می‌کنیم ولی اگر دیگری این کار را انجام دهد او را خطا کار می‌دانیم. این شیوه رفتار برای خود فرهنگ اجتماعی دارد، اجازه می‌خواهم نام آنرا فرهنگ موتورسواری بگذارم –البته خدای ناکرده منظورم آن موتوری نیست که از صبح تا شب دنبال یک لقمه نان در خیابان است- فرهنگ موتورسواری همانقدر که بد به نظر می‌رسد کار راه انداز هم هست، کوچکترین نمونه‌اش می‌شود صف نانوایی؛ «خسته و کوفته می خواهی بروی خانه، باید نان هم بخری؛ صف نانوایی طولانی است، قبل از آنکه سر صف وایسی نگاهی به داخل می‌اندازی؛ کسی که پشت دخل ایستاده می‌شناسدت، با سر اشاره می‌دهد و تو هم با دست می‌گویی 2 تا؛ بعد از چند دقیقه نان به دست راه می‌افتی به سمت خانه؛ حق داری کلی زحمت کشیده‌ای و دوست پیدا کرده‌ای، دوست هم به درد همین مواقع می‌خورد.»
در بسیاری موارد دیگر هم می‌توان از این فرهنگ مثال زد؛ حالا خودتان را جای آن مردمی بگذارید که سر صف ایستاده‌اند... .
در این بین معلوم نیست موتورسواران مقصر به وجود آمدن چنین فرهنگی در جامعه هستند یا جامعه مقصر شیوه رفتار موتورسواران؟

********
پی‌نوشت: در خصوص این مطلب خواننده‌ی محترم باید در نظر داشته باشد که برای یک روزنامه اصولگرا نوشته شده است.