چه بپذیریم و چه نپذیریم، جامعهی ما در حال گذار از سنت به مدرنیته است، جامعه باید بتواند فرهنگ خود را از این مقوله نجات دهد؛ برای رهایی از این مسئله، باید دانست که فرهنگ یک مقولهی اجتماعی است و لازم مینماید که دید هنری را از فرهنگ برداریم.
به همین دلیل مصاحبهای با دکتر افسر افشارنادری در این خصوص برای ویژهنامه یکشنبههای بهار انجام دادم و در کنارش هم از دو استاد میریت فرهنگی دیگر، نظراتشان را پرسیدم که به صورت یادداشت در صفحهای دیگر چاپ شده است.
لینک صفحات چهار، پنج و هفت ویژهنامه یکشنبهها در آرشیو روزنامه بهار
وقتی صحبت از فرهنگ میشود، اولین چیزی که به ذهن ما میرسد، موسیقی، نقاشی، خطاطی تئاتر و در کل نمونههای هنری است، در حالی که بنابر تعریف جامعهشناسان اروپایی فرهنگ کلیه شناختها یا معارف یا هر چیزی است که بشر ساخته است. در این میان گیروشه هیچ فرد بزرگسال و طبیعی را بیفرهنگ ندانسته و گفته: فرهنگ را میتوان به مجموعه رفتارهای اکتسابی و ویژگی اعتقادی اعضای یک جامعه معین تعیین کرد. با این اوصاف باید مواردی نظیر موسیقی و ... را تنها نمود هنری، فرهنگ دانست.
در مسئله فرهنگ مباحثی نظیر فرهنگ عمومی، خرده فرهنگ، ضد فرهنگ، فرهنگ مقاومت و ... نیز وجود دارد که درستتر آن است که به دیده جامعهشناسی در آنها نگاه شود. به همین دلیل برای مصاحبه در خصوص فرهنگ به سراغ دکتر افسر افشارنادری جامعهشناس و دارای دکتری مدیریت فرهنگی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، دفتر انجمن جامعهشناسی ایران رفتیم.
نوع نگاه غالب در جامعه ما به این سمت است که فرهنگ را در قالب هنر تعریف میکنند، شما بهعنوان یک جامعهشناس چه تعریفی از فرهنگ دارید؟
فرهنگ در بحث جامعه به معنی عقلانیتی است که هر جامعهای برای زیستن خودش انتخاب میکند. زیستن شامل انتخاب مسکن، انتخاب راههای برطرفکردن نیاز، خوردن، پوشیدن، راههای هنجارمند و راههای قانونی میشوند که همه این موارد را تحت عنوان فرهنگ طبقهبندی میکنیم، اینها اموری است که از نسل گذشته در سبد فرهنگی ما قرار گرفته و در نسل جدید ما حق انتخاب از این سبد فرهنگی را داریم.
ویژگیهای فرهنگی یک جامعه در حد کلان آن به عنوان یک کشور چه باید باشد؟
هر جامعهای فرهنگ خاص خودش را دارد، اما ویژگیهای فرهنگی را آنگونه که «ادگارشاین» بیان میکند، در درجه اول، ریشه در نمادهای جامعه یا به عبارتی در ظاهر جامعه دارد، یعنی وقتی یک فرد وارد یک جامعه میشود هر چیز نمادینی که در جامعه میبیند حکایت از این میکند که در آن جامعه فرهنگ خاصی وجود دارد، مثلا شیوه رانندگی یا سبکهای رفتاری مردم در خیابان یا به طور کلی هر چیزی که در درجه اول به چشم میخورد، مانند دستفروشها نوع حملونقل همه اینها قسمت نمادین فرهنگ میشود، یعنی قسمت اول فرهنگی.
قسمت دوم فرهنگی در جامعه تا حدی عمیقتر است که به آن ارزشهای جامعه میگوییم. ارزشهای جامعه عبارت است از راهی که من زمانی که با مشکل مواجه میشوم انتخاب میکنم تا مشکلم را حل کنم. این ارزشها را به بد و خوب جامعه توصیف نمیکنیم، بلکه معتقدیم که هرکس شیوه خودش را دارد، به عنوان نمونه برای حل مشکل کمبود پول، من دزدی را انتخاب میکنم و شخص دیگری قناعت را و شخص دیگر قرضگرفتن را. این موارد ارزشهای یک فرد و یک جامعه است که روی کدام راه برای حل مشکل صحه گذاشته است.
قسمت سوم مولفههای فرهنگی مفروضات اساسی جامعه است. یعنی چیزهایی که از گذشته به ما رسیده و عوضکردن آنها به این راحتی نیست. نمادها را به راحتی میتوان عوض کرد، ارزشها را سختتر میتوان تغییر داد، اما برای تغییر مفروضات اساسی نسل باید عوض شود.
امروز در جامعه شاهد تضاد بین خردهفرهنگهای شخصی با فرهنگ عمومی هستیم که وحدت فرهنگی جامعه ما را به هم زده است، در این مورد چه توضیحی دارید؟
چیزی که تاکنون صحبت کردیم، فرهنگ عمومی است، یعنی فرهنگ حاکم بر کل جامعه. فرهنگ نماد کلی دارد، مانند پرچم و سرود؛ در زیر چتر این فرهنگ عمومی، خردهفرهنگهای خاصی را در جامعه داریم که لزوما در تضاد با فرهنگ عمومی نیستند. فقط در شرایطی که زیر چتر فرهنگ عمومی هستند در پارهای مواقع وجود دارند، مثل فرهنگ حاشیهنشینی یا خردهفرهنگهای قومیت یا خردهفرهنگهای بزهکاری که در بعضی مواقع فرهنگ عمومی را نقض کرده و تبدیل به ضد فرهنگ میشوند اما در بیشتر اوقات فرهنگ عمومی را تایید کرده و فعالانه در کنار آن به سر میبرند.
یکی از مقولههای لازم فرهنگی در جامعه، وحدت فرهنگی است، چیزی که در جامعه مشاهده میشود، نبود این وحدت فرهنگی است، برخی کارشناسان معتقدند ضربههایی که فرهنگ عمومی از خردهفرهنگها دیده، دلیل این امر است.
وحدت فرهنگی ریشه در بود یا نبود فرهنگ عمومی ندارد، فرهنگ عمومی وجود دارد. اما اینکه میگویید وحدت نداریم درست است و علت آن برمیگردد به اینکه سرمایه اجتماعی در جامعه ما شکل نگرفته است. سرمایه اجتماعی آن چسبی است که مردم را به هم پیوند میدهد. در این خصوص نمیتوانیم سرمایه اجتماعی را تعریف کنیم، فقط میتوان برای آن شاخص تعیین کرد. این شاخصها عبارتند از اعتماد، مشارکت و همبستگی که بین مردم وجود ندارد، این شاخصها نشان میدهند که سرمایه اجتماعی تا چه میزان در جامعه وجود دارد، زیاد است یا کم. در جامعه ما به علت بیاعتمادی خیلی زیاد که ریشه در جامعه ریسکی دارد، چون ریسکها در جامعه ما خیلی بالا رفته باعث سلب اعتماد از همه چیز شده است. اعتماد بین فردی، اعتماد بین گروهی، اعتماد بین سازمانی و اعتماد بین افراد و دولت همه دچار گسستگی شده و همین باعث میشود چسبی که باید بین افراد جامعه باشد، از بین رفته است. کمشدن سرمایههای اجتماعی مشکل مهمی است که از عارضههای آن میتوان به بالا رفتن فساد، اختلافات و زدوخوردهای خیابانی اشاره کرد که نشاندهنده پایینآمدن تحمل جامعه است.
این چسب یا سرمایههای اجتماعی چگونه باید ایجاد شود؟
کسی نمیتواند این سرمایه اجتماعی را به وجود بیاورد. باید عوامل اجتماع را درست کرد تا این چسب خود به خود به وجود آید. ریسکها در جامعه به حداقل برسد، مردم از یک رفاه نسبی برخوردار شوند، سعی در این نکنند که سر هم کلاه بگذارند. چون اگر این اتفاق بیفتد باز بیاعتمادی به وجود میآید. مردم وقتی رفاه و آسایش داشته و از ریسکهای مختلف در عذاب نباشند خواهناخواه سعی میکنند به هم اطمینان داشته باشند و ارتباط موثری با هم خواهند داشت.
شاخص اصلی برقراری این وضع سمت کدام طرف است؟
وسایل مشروع جامعه که بتواند شما را با اهدافی که دارید برساند.
ما به دلیل یک سری مسائل شاید مانند مهاجرت، مشاهده میکنیم که وحدت فرهنگی به چشم نمیخورد و به جای آن یکسری خردهفرهنگها حاکم شده که سبب شده فرهنگ غالب مفهوم خود را از دست بدهد، معمولا در جامعه خردهفرهنگها در کنار فرهنگ غالب به آن نزدیک شده و یکپارچگی فرهنگی را به وجود میآورند، ما امروز در جامعه فرهنگ غالب را از دست دادهایم و تنها خردهفرهنگها را به صورت از همگسیخته بین افراد مختلف مشاهده میکنیم.
وقتی میگوییم جامعه بین شهر و روستا دو قطبی شده، منظور همین است. روستاییان وقتی وارد شهرها میشوند فرهنگ خودشان را دارند در حالی که فرهنگ جامعه اطراف، اگر نگویم متضاد است، کاملا متفاوت است. این تضاد فرهنگی آنها را اول به حاشیه شهر رانده و نسلهای بعد کمکم وارد شهر شده و بعد ادغام فرهنگی به وجود میآید. در مهاجرت از شهر به کلانشهر هم نسلهای دیگر در کلانشهر موقعیت خوبی پیدا میکنند چون در ابتدا به آنها اجازه داده نمیشود که هر جایی که میخواهند زندگی کنند ولی به مرور زمان یاد میگیرند.
وقتی از خردهفرهنگها صحبت میکنیم، یکی از موضوعاتی که به ذهن میآید، بحث قومیتهاست. در جامعه ما قومیتهای مختلفی وجود دارد که این تنوع در هیچ جای دیگر مشاهده نمیشود. در این قومیتها فرهنگهای مختلفی وجود دارد، آیا میتوان گفت که این تفاوتها در وحدت فرهنگی به رسمیت شناخته شدهاند؟
طبق آمار وزارت کشور، هشت قومیت در ایران به رسمیت شناخته شدهاند و حتی سیاستهای فرهنگی که دولت جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته، سیاست وحدت در تکثرگرایی است، یعنی اینکه در فرهنگ عمومی وحدت داریم اما اجازه میدهیم که خردهفرهنگها کثرت خود را داشته و به فعالیت بپردازند. چون قومیتها با وجود آنکه زیر چتر یک سرود و پرچم و فرهنگ ملی هستند، اما پوشش، غذا خوردن، گویش و در کل آداب و رسوم مربوط به خودشان را دارند و در درون این گربه جغرافیایی به اسم ایران در صلح با هم زندگی میکنند.
در عصر ارتباطات با نسبتهای فرهنگی مواجه شدیم، اما چیزی که مشاهده میشود ضربههایی است که به ما میخورد و در اصطلاح فرهنگپذیرتریم، این مقوله در مورد جوانان هم بیشتر نمود دارد.
باید چیزی را مطرح کنم که به اشتباه در جامعه حاکم شده و آن تهاجم فرهنگی است. ما در اصل اشاعه فرهنگی را یک امر گزینشی میدانیم، نه یک امر اجباری. وقتی که فرهنگی از یک جامعه وارد میشود، هیچ اجباری در کار نیست، مردم گزینش کردهاند، این مسئلهای است که نباید فراموش کرد؛ به عنوان نمونه الان کسی اسلحه روی سر مردم نگذاشته که ماهواره داشته باشند یا مثلا فلان شبکه را نگاه کنند. باید قبول کرد که در هر پذیرش فرهنگی گزینش همراه است، ما وقتی میخواهیم تکنولوژی را بپذیریم، نمیآییم در جامعهای مثل جمهوری اسلامی به عنوان نمونه خوکداری را بپذیریم. چون میدانیم که با ویژگیهای ما همخوان نیست، چیزی را میپذیریم که فکر میکنیم به نفع ماست و بعد در آن دخل و تصرف میکنیم. یعنی فرهنگی که وارد میشود هیچ وقت شبیه منبع اصلی نیست. یعنی ما وقتی پیتزا میخوریم شبیه همان پیتزای ایتالیایی نیست، بسته به ذائقه ما خیلی فرق دارد. بنابراین یکسری دخلوتصرفهایی در آن میبریم. تهاجم چیز بدی نیست اگر در مقابلش مقاومت وجود داشته باشد. مقاومت باعث میشود ما به خودمان بیاییم و نقاط ضعف خودمان را بشناسیم و از همان نقطه شروع به تقویت کنیم.
در موضوع جوانان، چه راهکاری برای مقاومت فرهنگی وجود دارد؟
ما باید مواظب باشیم سلطه فرهنگی ایجاد نشود، باید این آگاهی را به جوانان بدهیم که در فرهنگ خودشان زندگی کرده و به فرهنگ دیگران نگاه کنند. این اصل فرهنگپذیری است که ما فقط باید ناظر بوده و در فرهنگ خودمان زندگی کنیم. این آگاهی به جوان ایرانی داده نشده است. یعنی قبل از اینکه ماهواره وارد کشور شود، سواد رسانهای گسترش پیدا نکرده، در حالی که در بسیاری از جوامع یک رشته دانشگاهی یا حداقل واحد درسی است. بدون سواد کتابی را دست گرفتن و خواندن نشاندهنده این خواهد بود که چیزی از آن کتاب نیاموختهایم جز اینکه ادای کتاب خواندن را درآوردهایم.
بحثهایی مثل تکنولوژی، شرایط محیطی و تغییرات جمعیتی در فرهنگ تاثیراتی دارد، در حال حاضر تکنولوژی یکی از مهمترین تاثیرات را داشته است، ولی متاسفانه دیده میشود که این تاثیرات در جامعه ما منفی است.
برای تکنولوژی زیرساخت لازم است، یعنی باید اول بستر را فراهم و بعد تکنولوژی را وارد کنیم. این بسترسازی در جامعه ما اتفاق نمیافتد، اول تکنولوژی را وارد میکنیم و بعد جا میاندازیم. این سبب میشود که آن تکنولوژی در جای خودش قرار نگیرد. در کشورهایی که نظم درونی وجود داشته و به مسئله سیستمی نگاه کرده و یک جای خالی درون سیستم باز میکنند، تکنولوژی را وارد کرده و در همان جای خالی قرار میدهند و بین عناصر سیستم ارتباط برقرار میکنند. ما سیستمی نگاه نمیکنیم، جامعه جای خالی ندارد، تکنولوژی را وارد میکنیم، به همین دلیل به بیرون جامعه میچسبد و آنقدر به موارد دیگر فرهنگ جامعه فشار وارد میکند تا بتواند جای خودش را باز کند. آزاری را که از این فشردگی به وجود میآید، مردم تجربه میکنند.
یعنی میخواهید بگویید، عناصر مادی وارد میشوند بدون آنکه بسترهای غیرمادی فرهنگ ایجاد شده باشد؟
بله. چون زیرساخت لازم وجود ندارد، تکنولوژی خیلی غریبانه وارد میشود. به عنوان نمونه ماشین پیکان 50 سال در ایران تولید میشد، اما چون در نمونه اصلی فرمان سمت راست بود، برفپاککن همان طرف را پاک میکرد، این اواخر بود که مشکل دانسته و حل شد. این همان تکنولوژی بدون زیرساخت است؛ ما تکنولوژی را بومی نکرده، وارد و استفاده میکنیم. بعد که ضرر و زیان حاصل از آن را دیدیم تازه به فکر رد کردن این تکنولوژی میافتیم، اما چون تکنولوژی خنثی است، دیگر غیرقابل برگشت است. مردم مزه آن را چشیده و نیاز خود را به وسیلهآن برطرف کرده و دیگر حاضر نیستند آن را عقب بزنند.
بحثی دیگر که امروز در جامعه ما به چشم میخورد، پدیدهای به نام ضد فرهنگ است. پدیدهای که کاملا اختیاری انتخاب میشود و حتی شاید بتوان گفت که دارای یک بحث اعتراضی نیز هست، در بخشهای زیادی مثل زبان، پوشش، غذا خوردن و حتی رفتارهای اجتماعی هم به چشم میخورد.
ما به این میگوییم فرهنگ مقاومت نه ضدفرهنگ. چون ضد فرهنگ به معنی آن است که فرهنگ عمومی را نقض میکند. ما این فرهنگ مقاومت را یک بخش از خردهفرهنگ به حساب میآوریم یعنی این فرهنگ مقاومت راهی ندارد که اعتراض خود را قانونی بیان کند به همین دلیل علیه هنجارهای جامعه اعلام جنگ میکند، مثل موسیقی زیرزمینی که کاملا هر چیزی را که در جامعه به عنوان هنجار شناخته شده زیر سوال میبرد و به همه چیزهایی که جامعه به آن احترام میگذارد، پشت پا میزند. در تحلیل محتوای موسیقیهای زیرزمینی متوجه میشویم مطالبی که در آنها گفته میشود بیشتر ضدهنجارهای جامعه است. فرهنگ مقاومت معمولا از طرف جوانان شکل میگیرد که به نوعی اعتراض به هنجارهای زور جامعه است.
با این فرهنگهای مقاومت چه برخوردی باید داشته باشیم؟
اگر برخورد درستی با خردهفرهنگهای مقاومت داشته باشیم آنها را تبدیل به فرهنگ عمومی میکنیم، اما اگر برخورد درستی نداشته باشیم، تبدیل به ضد فرهنگ میشوند. ضد فرهنگها به طور کلی هنجارها و قوانین جامعه را رد و برای خودشان فرهنگ خاصی را ابداع میکنند.
با این صحبت بسیاری از رفتارهای خلاف عرف را نمیتوان به ناهنجاری تعبیر کرد، دلیل به وجود آمدن این ناهنجاریها چیست؟
نه، اینطور نیست که همه ناهنجاریها را بتوان به فرهنگ مقاومت مربوط کرد. چراغقرمزها در جامعه فرهنگ مقاومت را به وجود میآورند؛ چراغ قرمزهایی که نمیگذارند مردم نیازهایی را که دارند، تحقق ببخشند، باعث میشود که جامعه نیازهای خود را به صورت اعتراض بیان کند، استمرار این وضعیت میتواند خردهفرهنگ مقاومت را به ضد فرهنگ تبدیل کند. به همین دلیل اگر هرچه زودتر به فکر تبدیل این خردهفرهنگها به فرهنگ عمومی نیفتیم، باید منتظر تبدیل آنها به ضد فرهنگ در جامعه باشیم.
چه راهکاری برای تبدیل این خردهفرهنگها به فرهنگ عمومی وجود دارد؟
به عنوان نمونه موسیقی زیرزمینی، اگر از روی زمین سردربیاورد دیگر به زیرزمین نمیرود. اگر این افراد بیایند در رادیو و تلویزیون، نمیتوانند هر نوع حرفی را در محتوا و متن خود بیاورند، چراکه با اعتراض روبهرو میشوند، به همین دلیل هنجارمند رفتار میکنند. اگر از وزارت ارشاد مجوز بگیرند، نمیتوانند فحش و ناسزا بدهند و خیلی از هنجارها را زیر سوال ببرند.
بحث دیگری که درخصوص همین فرهنگهای مقاومت داریم، اصطلاحاتی است که در زبان به وجود آمده و به صورت عمدی و سهوی در حال گسترش است، با توجه به اهمیت زبان در فرهنگ، چه نظری در این باره دارید؟
زبان مسئله مهمی است که دیگر جای شوخی ندارد. چون زبان اصل فرهنگ است و خیلیها فرهنگ را با زبان یکی میدانند؛ بهخصوص نظریهپردازان نمادگرا که زبان را همان فرهنگ میدانند، چون از طریق زبان همه چیز وارد فرهنگ میشود. اول ادبیات عوض میشود و بعد در رفتار جلوه میکند.
به همین دلیل جوانان سعی میکنند اصطلاحاتی خودجوش را که از پیش وجود نداشته در زبان، فرهنگ و ادبیات بیاورند، فقط برای اینکه بگویند آن چیزهایی که شما تحت عنوان ادبیات، موسیقی و فرهنگ سنتی به ما میدهید، امروز دیگر برای ما قابل قبول نیست. پس اگر دولت بخواهد هوشیارانه عمل کند، باید تلفیقی بین فرهنگ و زبان سنتی با فرهنگ و زبان امروزی ایجاد کند، حتی این مورد در موسیقی هم باید انجام شود.
دلیل ایجاد این مسئله در جامعه، چیست؟
از بس که گذشته را مانند پتک بر سر جوانان زدهایم این نوع مقاومت در بین آنها به وجود آمده است. برای جوانان این امکان وجود ندارد که در گذشته زندگی کنند، ما از چیزی برای آنها حرف میزنیم که اصلا خبری از آن ندارند. در حالی که برای نسل گذشته این امکان وجود دارد که خودشان را با نسل امروز وفق بدهند.
در جامعه ما مدام از سنت حرف میزنیم، در حالی که جامعه ما امروز دیگر سنتی نیست، باید بپذیریم که جامعه سنتی دیگر وجود ندارد، ما در حال حرکت از سنت به مدرنیته هستیم و در راس قرار گرفتهایم، یک نگاه به سنت و یک نگاه به مدرنیته داریم. نمیخواهیم به سنت برگردیم و از رفتن به مدرنیته هم میترسیم؛ اما به محض سرازیرشدن به سمت مدرنیته بسیاری از مشکلاتمان کمتر خواهد شد.
آیا میتوانیم این موضوع را به یک تاخر فرهنگی تعبیر کنیم، ما ابزارهای مدرن را داشته و از آنها استفاده میکنیم، اما هنوز فرهنگ آنها را در جامعه به وجود نیاوردهایم؟
بله، درست است. یعنی سختافزاری همه چیز را داریم اما نرمافزار استفاده را هنوز برای خودمان ایجاد نکردهایم، یا نرمافزارهایی که داریم غیربومی است. نرمافزارها باید بومی شود؛ سختافزار را از هر جا میتوان وارد کرد اما چیزی که مهم است تولید نرمافزار توسط خودمان است.
برای تولید نرمافزار بومی از چه امکاناتی میتوان استفاده کرد؟
دقت کنید ما متخصص کم نداریم؛ فقط باید بپذیریم و از آنها کمک بخواهیم، کار را به دست کاردان نمیدهیم، اگر کار به دست کاردان باشد در همین شرایط هم میتوانیم کار کنیم. مسئله این است که در مرحله اول باید مجموعهای از بایدها و نبایدهایی را که برای خودمان گذاشتهایم و غیرواقعی است، برداشته و حق گزینش به افراد داده شود، یعنی آگاهی افراد را به رسمیت شناخته و برای عقل و فکر هرکس احترام قائل شویم، اگر این حق داده شود، مردم آگاه هستند که چه چیزی را انتخاب کنند. ما در برنامهریزیها مردم را یک مقدار محجور فرض کردهایم که باید همه چیز را به آنها دیکته کرد. این نگاه باید تغییر کند تا بتوانیم وارد مرحله تولیدات فرهنگی شویم.