زندگی فرزندان طلاق اگر سختتر از دیگران نباشد، بیشک متفاوتتر است. گزارشی در خصوص زندگی این افراد برای روزنامه شرق نوشتم که امروز چاپ شده به همراه یک دریچه و نظر کارشناس. طرح هم از جواد علیزاده عزیز است.
لینک صفحه در آرشیو روزنامه شرق
در پارک منتظر یکی از دوستانت ایستادهای، پسر و دختر جوانی کمی آنسوتر روی یکی از نیمکتهای پارک با هم حرف میزنند، پسر فالفروشی خودش را به مردی آویزان کرده تا بتواند فالی به او بفروشد، کمی دورتر دو پیرمرد مشغول بازی شطرنج هستند، پارک در آرامش بهسر میبرد و موسیقی ملایمی از بلندگوی پارک به گوش میرسد. مدتی در آرامش میگذرد تا اینکه چند پسر جوان وارد پارک شده و در آخرین منطقه پارک روی یک صندلی جمع میشوند. صدای قاهقاه خندهشان آرامش پارک را بههم زده، دو نفرشان مدام سیگار دود میکنند، یکی پشتسر هم تخمه میخورد و دونفر دیگر هم با صدای بلند جوک تعریف میکنند. از وضعیتی که دارند میتوانی بفهمی همگی بین 13 تا 19 سال بیشتر ندارند، لباسهایی که پوشیدهاند دقیقا به شیوهای انتخاب شده که بیشترین توجه را به خودش جلب کند. اولی لباس یکدست قرمزرنگی به تن دارد، دومی تیپ بگزده، سومی کلاه عجیبی که بر سر دارد به چشم میآید، چهارمی بوتهای عجیبش و آخری دستمالی که به سرش بسته. به آنها نزدیک که میشوی فاصله میگیرند، وقتی هم که به سمتشان میروی گارد دفاعی میگیرند برای مقابله با هر حرف یا حرکتی، اما زمانی که بتوانی به میانشان راه بیابی، معلوم میشود یک موضوع مشترک آنها را گردهم جمع کرده: فرزند طلاق بودن. وقتی پای صحبت والدین این کودکان مینشینی، بیشتر آنها شرایط زندگی خود را اینطور توضیح میدهند: همهچیز خیلی سریع اتفاق افتاد. آشنایی و خواستگاری و بعد ازدواج. سر خانه و زندگیمان رفتیم. اول همه چیز خوب پیش رفت اما بعد از چندوقت کمکم اختلافها خودنمایی کرد و دعواها شروع شد. تا خواستیم بفهمیم کجای کار را اشتباه کردهایم و به پیشنهاد بزرگترها برای گرمتر شدن روابط، بچهای به دنیا آمد و مامان و بابا صدایمان کرد و بعد نهتنها مشکلات حل نشد، بلکه دردسرها اضافه شد. بچهای که آمده بود تا کانون خانواده را گرم کند حالا خود به مصیبتی تبدیل شده اما کار به همینجا ختم نشد؛ بعد از مدتی تحمل و کژدارومریز سرکردن، بالاخره مهر طلاق روی شناسنامهها خورد و خلاص. خلاص؟ نه. شاید تا اینجای کار پدر و مادر از دست هم خلاص شده باشند اما برای بچه این تازه اول ماجراست. او حالا یک عنوان تازه دارد: فرزند طلاق. جایگاه این فرزند در زندگی والدینش و جایگاه والدین در زندگی او تغییر کرده و همین تغییر میتواند مشکلات بسیاری را به دنبال داشته باشد. فرزندان طلاق والدین خود را مقصر میدانند و والدین هرکدام دیگری را. از دید هرکدام که نگاه کنی، میتوانی حق را به او بدهی، هیچکدام چیز زیادی نمیخواهند، کودک زندگی با والدینش را میخواهد و پدر و مادر هر کدام انتظار دارند، زندگی خوبی داشته باشند، زندگی خوبی که در کنار یکدیگر نمیتوانستند، به آن دست پیدا کنند. یکی از مشکلاتی که در بررسی اثرات ناشی از طلاق وجود دارد، این است که این بررسیها بیشتر از یکسو و بدون درنظر داشتن وجوه دیگر، انجام میشوند. علی. ک 47 ساله پدر پارسا، پسری 18 ساله است، که هفتسال پیش خانواده آنها از هم پاشید. پارسا تا سال گذشته با پدر خود زندگی میکرد. به صورت جداگانه به سراغ هرکدام از آنها رفته و سوالاتی در خصوص زندگی و نیازهای آنها پرسیدم. علی معتقد است، آسیبهای روحی حتی برای زن و شوهری که از هم طلاق گرفتهاند، وجود داشته و حتی گاهی دلشان برای دعواهایی هم که داشتهاند تنگ میشود. وی در خصوص مشکلاتی که با فرزند خود داشته است، میگوید: بههم خوردن یک زندگی، مراحل طولانی را طی میکند و اختلافات از نوع پوشش و سبک زندگی تا مسایل زناشویی شروع شده و در درازمدت کار را به جایی میرساند که زندگی را برای هر دوطرف سخت و غیرقابل تحمل میکند، اما مشکل آنجاست که این موضوع را نمیتوان به بچههایی که کم سنوسال بوده و درک درستی از زندگی ندارند، توضیح داد. به همیندلیل بچهها فکر میکنند که پدر و مادر اهمیتی به آنها و خانوادهای که تشکیل دادهاند نمیگذارند، به همین دلیل سعی میکنند از آنها دوری کنند. علی برای کاهش میزان آسیب به فرزندان پیشنهاد میدهد والدین تا زمانی که بچهشان به سنی برسد که بتواند مشکلات خانواده را درک کنند، صبر کنند و ادامه میدهد: وقتی کودک بتواند این مسایل را حلاجی کرده و خوب و بد را تشخیص بدهد، موضوع را درست درک کرده و کمتر آسیب میبیند. از او درباره آسیبهایی که ممکن است به بچههای طلاق برسد، سوال میکنم. کمی مکث کرده و میگوید: من بچههای طلاق زیادی دیدهام، آسیبهایی که آنها میبینند فرق میکند. وقتی بچه در خانوادهای بزرگ شده که پدر و مادر در آن نسبت به هم بیادبی میکنند، کودک هم الگو برمیدارد. از قدیم گفتهاند بچه چیزی نمیشود که میخواهیم، چیزی میشود که هستیم. این بچهها عصبی و اهل دعوا و درگیری میشوند. البته تعدادی هم هستند که موفق میشوند، اما تعداد افراد سرخورده خیلی بیشتر است.
شرایط بچهها بعد از جدایی پدر و مادر چه تغییرهایی میکند؟
مهمترین مشکلی که با ازهم پاشیدن خانواده برای بچهها بروز میکند، این است که بچه باید با یکی از والدین یا خانواده پدری یا مادری خود زندگی کند. در این زندگی جدید معمولا نگاه سردی به آنها میشود به همین دلیل بچهها خود را سربار احساس و شروع به مقابله میکنند.
منظور از مقابلهای که بچهها میکنند چیست؟
نوع برخورد بچهها با این مساله متفاوت است، برخی برای آنکه احساس نکنند سربار هستند، شروع میکنند به کمک کردن به خانوادهای که آنها را پذیرفتهاند اما در برخی دیگر از بچهها این حس به دوری از خانواده، افسار گسیختگی و پیوستن به گروههای خطرناک منجر میشود.
این حس عدم پذیرش در خانواده، عامل مشکلات بسیار دیگری نیز هست، نظیر اعتیاد.
درست است، البته یکسری از این بچهها وارد بازار کار میشوند، اما عدهای دیگر هم هستند که به دزدی، زورگیری روآورده و یا برای فراموشکردن وضعیت خود سراغ موادمخدر میروند. این بچهها چون رصدکردن خانواده را از دست دادهاند، امکان آسیبپذیری بیشتری دارند.
به مشکلات عاطفی و خلأهایی که این بچهها دارند، توجه نکردید؟
این افراد برای پرکردن خلأهای عاطفی خود، شروع به یافتن دوستانی میکنند که با آنها احساس نزدیکی شرایط بیشتری دارند. این افراد معمولا به شکلی که من دیدهام فرزندان طلاقی هستند که شرایطشان با خود آنها متفاوت است، مثلا بچههایی که خانوادهای مذهبی دارند، به سراغ بچههای غیرمذهبی میروند و غیره.
تاکنون شده از فرزندت بپرسی که چه خواستهای دارد؟
خواسته مالی. حتی وقتی گفتهام که میخواهی دوباره با هم زندگی کنیم، گفته که نه.
گفتی که تا سال گذشته پدر و پسر با هم زندگی میکردید، چه اتفاقی افتاد که پارسا به سمت مادرش رفت؟
این مساله در مورد ما دو دلیل داشت. اول آنکه پارسا به دلیل اینکه از نظارت من فرار کند به سمت مادرش رفت، چون هر کاری را انجام میداد من میفهمیدم در حقیقت برای فرار از کنترلپذیری. گرچه من هیچوقت کنترل بیش از حدی نداشتم، ولی خب این دوران او را خودم هم گذراندهام. دلیل دیگر به دوران کودکی او برمیگشت، وقتی مادر مدام بچه را از پدر بترساند، در ذهن او پدر یک موجود وحشتناک میشود که باید مدام از او فرار کند. اینها حرفهای پدری است که زندگیاش با جدایی رقم خورده، اما وقتی سراغ پسر میروی، دنیایش کاملا فرق میکند.
از پارسا میپرسم: جدایی پدر و مادرت از هم چه تاثیری روی زندگی تو داشته است؟
تاثیرات زیادی داشت، مثلا چندسال ناچار شدم خانه پدربزرگ و یا اقوام دیگر زندگی کنم، مشکلاتم با پدرم، خسته شدن از سردرگمی، گمکردن هدفها در زندگی، دوریکردن از خانواده.
مشکلاتی که گفتی با پدرت داشتی بیشتر شامل چه مواردی میشود؟
دلیل اصلی آن جدا شدن از مادرم و بلاتکلیفی من است و جبهه گرفتن آنها در مورد کاری که انجام دادهاند. اختلافنظرهایی هم داشتیم که باعث جدا شدن من از او شد.
چه خواستهای از پدر یا مادرت داری؟
دیگه گذشته. آنها از هم طلاق گرفتند. مهمترین خواسته من را رد کردهاند، به همین دلیل دیگر هیچ خواستهای از آنها ندارم.
به نظر خودت این دوری از خانواده چه تاثیری روی زندگیات داشته است؟
حداقل میدانم که خودمم و خودم، دیگر دلم را خوش نمیکنم به عقیدههای خشک پدرم و احساسات خام مادرم.
گروه دوستانی که انتخاب کردهای، بیشتر چه افرادی هستند؟
افرادی که مثل خودم هستند.
چرا؟
حداقل مشکلاتشان با من یکی است، من را درک میکنند، حداقل از اینکه به آن کسی که پدر و مادر دارد، بگم من چه وضعی دارم، بگوید خوش به حالت، من این همه مشکل با پدر و مادرم دارم.
چه تاثیری از این گروه دوستان میگیری؟
تاثیر آنچنانی و خیلی خاصی ندارد، همینکه با هم هستیم و عقاید خود را به هم میگوییم و سعی میکنیم با هم به این اهداف برسیم.
با این گروه دوستان بیشتر چه کارهایی میکنید؟
درس میخوانیم، خوش میگذرانیم، ولمیچرخیم تا بیکار نباشیم.
این را با خنده میگوید و به سمت دوستانی میرود که کمی آنسوتر منتظر او ایستادهاند. حمید 9 ساله که از دوسال پیش با مادرش زندگی میکند، از اینکه همیشه مادرش در جلسات اولیا و مربیان شرکت میکند ناراحت است و میگوید: بچهها به من میگویند بچه ننه. چون همیشه مادرم به مدرسه میآید. بچهها به من گفتهاند تو هیچوقت مرد نمیشوی چون پدرت نیست که کارهای مردانه را به تو یاد بدهد. مرجان 22 ساله که پدر و مادرش 10 سال است از هم جدا شدهاند، مشکلی مشابه، اما متفاوت دارد: اصلا دلم نمیخواهد به مهمانی بروم. چون همه دختران هم سنوسال من با مادرانشان میآیند اما من باید با پدرم بروم. تازه خیلی حرفها هم هست که آدم نمیتواند با پدرش بزند. چیزهایی که فقط بین مادرها و دخترهاست اما من مجبورم حرفهایم را در دلم نگه دارم. چون مادر ندارم که با او درددل کنم. اثرات زیانبار طلاق بر کودکان به قدری گسترده است که در وجوه مختلف اجتماعی، اقتصادی و حتی فرهنگی باید مورد کنکاش قرار گیرد. بسیاری از کودکانی که والدین آنها از یکدیگر جدا شدهاند به مرور زمان گرفتار پدیدههای مذموم اجتماعی میشوند. در حقیقت از نظر جامعهشناسی مشکلات، آسیبها و معضلات فراوانی فراروی بچههای طلاق دیده میشود. باید این نکته را موردتوجه جدی قرار داد که اینگونه کودکان بیشتر از سایر آحاد جامعه در برابر تهدیدها و آسیبهای اجتماعی، ضربهپذیر هستند و به علت مشکلات عدیده در بافت کلی زندگانی این قبیل کودکان، آنان خیلی سریعتر از دیگر افراد جامعه گرفتار باندهای قاچاق موادمخدر، سرقت و دیگر بزهکاریهای اجتماعی و اقتصادی میشوند. کوشا 17 ساله یکی دیگر از فرزندان طلاقی است که حاضر میشود، هرچند به صورت کوتاه صحبت کند؛ از او میپرسم:
از اینکه پدر و مادرت از هم جدا شدند چه حسی داشتی؟
نگاهش را از چشمهایم میدزدد و میگوید: خیلی بچه بودم چیزی نمیفهمیدم.
چه مشکلاتی به دلیل جدایی پدر و مادرت در زندگی داشتی؟
من اصلا نمیدانم منظورت از مشکل چیست، خب همه آدمها به نوبه خود مشکلاتی دارند، حالا یکی کم و یکی زیاد.
معلوم است که دلش نمیخواهد جواب درست و حسابی بدهد، چشمهایش را مدام به اطراف میگرداند شاید کسی را ببیند که او را از ادامه صحبتی که خودش قبول کرده، باز دارد و بهانهای باشد برای ادامه ندادن. از او میپرسم:
جدا شدن پدر و مادرت از هم چه تاثیری روی زندگی تو داشته است؟
سرش را برمیگرداند و دود سیگارش را به سوی دیگر فرستاده و در حالی که بغضی گلویش را گرفته، میگوید: هیچی.
به نظر من این جور افراد بیشتر قدر کانون خانواده را میدانن.اما عده ای معتقدند که طلاق برای چنین افرادی یک مسعله عادی نیز میباشدچون در چنین خانواده ای شکل گرفته اند.