مهرماه اگر هیچ چیز تازهای نداشته باشد؛ شور و حال تازهای به شهرها میدهد. شهر پر از بچه مدرسهایهایی میشود که کیف به دست با لباسهای نویی که میخواهند پزش را به همکلاسیهایشان بدهند، راه میافتند.
در این روزهای غمزده که بهار و تابستان و پاییز و زمستاناش چنان دلگیر است که گویی سقف آسمان بلند، قفس کوتاه قناریهای مغازه پرندهفروشی است، همین شور و هیجان چند روزهی بچه مدرسهایها خودش دلیلی میشود برای ادامه دادن، برای کم نیاوردن، برای روی پا ایستادن، برای فراموش کردن، برای شاد بودن و برای ....
اما در گیر و دار همین شور و هیجان، بچه مدرسهایهایی هستند که سرشان را پایین انداختهاند، چشمشان روی زمین دو دو میکند؛ با آستین روی وصلههای لباسشان را میپوشانند؛ شلوارشان را هی پایین و پایینتر میکشند تا کوتاه بودنش معلوم نباشد؛ کیفشان را زیر بغل پنهان میکنند؛ پاهایشان درون کفش هی وول میخورد تا سوراخ سنبههای موجود کمتر دهن باز کنند و ...
خواستم از شور و حال مهر بنویسم تا شاید فضای دلگیر این خانهی مجازی که آنقدر دلگیر شده، که خودم هم در آن نفس کم میآورم، کمی تلطیف شود، اما باز کار به غصه رسید. اگر تمام نوستالوژیهای زیبای کودکانهیتان یا شور و حال مهرماهیتان به هم خورد، ببخشید که دیدم آنچه فراموش شده اشکهای نداری است که دفترهای مشق کودکان را پیش از معلم خط خواهند زد.