هر وقت به آخر مرداد میرسیم ناخودآگاه ذهن به سمت نقطهی خاصی منحرف میشود، سال 32 کودتای 28 مرداد.
در این بین اگر چه خیلی در حق مصدق جفا رقته و او که نخست وزیر قانونی کشور بود بر خلاف قانون در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال حبس و پس از آن تبعید محکوم شد، اما در حق دیگران ظلمی به مراتب بیشتر رفت چرا که پشت سر مصدق از چشمها دور ماندند.
کودتاچیان اغلب دستگیرشدگان را به حبس و تبعید محکوم کردند، اما در این میان دو نفر به مرگ محکوم شدند، دو روزنامهنگار.
یکی «امیر مختار کریمپور شیرازی» مدیر روزنامه شورش بود که به جهت انتقاد از شاه و بستگانش، در زندان لشگر دو زرهی (محل حبس و شکنجه زندانیان سیاسی پس از کودتا) در شب چهارشنبهسوری، زنده زنده به آتش کشیده شد.
اما دومی؛ هم مدیر روزنامه «باختر امروز» بوذ، هم وزیر امورخارجه و سخنگوی دولت مصدق؛ دکتر سید حسین فاطمی.
فاطمی در حقیقت موتور قطاری بود که مصدق را پیشاپیش به حرکت در آورده بود، دکتر مصدق دربارهی او گفت: «اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است، از آن کسی که اول این پیشنهاد را نمود باید سپاسگزاری کرد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است. در تمام مدت همکاری با این جانب حتی یک ترک اولی هم از آن بزرگوار دیده نشد.«
دکتر فاطمی که در جریان کودتای اول 25 مرداد، پیش از همه دستگیر شده بود، پس از شکست کودتای اول در 25 مرداد و خروج شاه از ایران از مصدق میخواست تا او را وزیر دفاع کند، تا قاطعانه با دشمنان برخورد کند و از تمام سفیران ایران خواست تا نه تنها به استقبال شاه که از کشور گریخته بود، نروند بلکه او را به کشور بازگردانند... و به مصدق می گفت که این بهترین فرصت است و باید جمهوری اعلام شود اما مصدق که شاه از او در پشت جلد قرآن سوگند گرفته بود که در هر شرایطی به تشکیل حکومت جمهوری دست نزند؛ او را دعوت به آرامش و میانهروی میکرد.
روز 28 مرداد هم دکتر فاطمی از مصدق خواست که طی بیانیهای مردم را به کمک بخواهد؛ اما هنگامی که نوار ضبط شده سخن مصدق را به رادیو رساند، آنجا را در تصرف کودتاچیان دید و با زحمت به منزل مصدق بازگشت. کودتاچیان در این زمان دفتر «باختر امروز» را غارت کرده بودند و میر اشرافی در رادیو از کودتاچیان میخواست تا هر جا دکتر فاطمی را یافتند او را قطعه قطعه کنند.
از آن پس فاطمی ۶ ماه تحت تعقیب بود؛ و بالاخره او در خانه یکی از دوستانش دستگیر کردند و اندکی بعد در دادگاه نظامی به دلیل اقدام برای برکناری شاه و اقدام علیه سلطنت محکوم به اعدام شد.
اما آنچه فاطمی را متفاوت از سایرین کرد، سرمقالههای او در باختر امروز بود؛ او که دکتری خود را با پایاننامهی «وضعیت کار در ایران» با رتبهی عالی از دانشگاه پاریس اخذ نمود [در مدت اقامت در فرانسه علاوه بر آن دیپلم مدرسه هوت اتود انترناسیونال را به ضمیمه دیپلم روزنامه نگاری کسب نمود، با اطلاعی کامل از مشکلات جامعهی ایران وارد عرصهی روزنامهنگاری شد. «باختر امروز» نشریهای بود که در هشتم مرداد ماه 1328 اولین سرمقاله آن با عنوان «یا مرگ یا آزادی» منتشر شد، بارها و بارها نشان داد که میخواهد با جسارت و بیپروایی از مصالح علفخورها و با پرهنهها دفاع کند.
یکی از دغدغههای اصلی دکتر فاطمی همین مطبوعهای بود که آنرا خود تاسیس کرده بود، به شکلی که پس از ترور خود توسط محمدمهدی عبدخدایی از اعضای فدائیان اسلام در حین رسیدن به بیمارستان گفت: چه زنده بمانم و چه نمانم تقاضای من این است که باختر امروز به همین سبک و روش و شیوه انتشار یابد. نگذارید این چراغ را که به خون دل روشن نگه داشتهام خاموش شود...
بعد از ناکام ماندن ترور هم در اولین سرمقاله نوشت: کشته شدن در راه نجات یک ملت بزرگترین افتخار است... برای جامعه و ملتی که میخواهد زنجیرهای گران بندگی و غلامی را پاره کند، این طور رنجها و جان سپردنها و قربانی دادنها باید امری عادی و بسیار ساده تلقی شود... تنها آتش مقدسی که باید در کانون سینه هر جوان ایرانی همیشه زبانه بکشد این آرزو و ایده آل بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهایی جامعه و نجات ملت خود از چنگال فقر و بدبختی و ظلم و جور بگذارد...این گلوله اینتلیجنت سرویس به پایداری و استقامت من صد چندان افزود و مرا در راه خدمت به میهن عزیزم سرسختتر و آهنینتر و فداکارتر نمود...
او که استبداد و استعمار را ریشه تمام مشکلات ایران عهد خود میدید، در سرمقالهای دیگر نوشت: ...ملتی که روزی پرچمدار علم و فرهنگ و صنعت جهان بود... ملتی که راست بود، دوست بود، شعارش پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک بود، یک چنین ملتی را کوشیدند خرد کند...
صراحت گفتار دکتر فاطمی آنچنان بود که بارها شخص شاه را مورد هجوم خود چه در نوشته و چه در گفتار قرار داد، حتی زمانی که شاه را مخالف با خواست و مصلحت مردم دید، بیپروا رو در روی شخص اول مملکت گفت: اینها که به شما نصیحت میدهند، با نهضت مردم جنگ کنید، چه کسانی هستند؟ مگر شما چه بدی از این ملت دیدهاید که در صف اول مخالفین قرار میگیرید...
در زمانی هم که تحت تعقیب بود، با همهی محدودیتهایی که داشت، با آیت اله زنجانی در ارتباط بود و در نامهای به وی نظر خود را در مورد خاندان ننگین پهلوی نوشت: تا یک نفر از این خاندان ننگین بر سر کار باشد، محال است پای استعمار از این مملکت به در رود و درستی این نظر سالها بعد بر همگان کاملاً آشکار خواهد شد.
جالبتر آنجاست که حکم اعدام فاطمی که به نظر میرسید از سوی دادگاه نظامی صادر شده، پیشتر قطعی شده بود: چرا که چرچیل 30 سپتامبر [برابر 8 مهر ماه] در نامهای به شماره سند اف او371/104584 از شاه میخواهد: حال که مصدق در کودتا کشته نشده است از اعدام او صرف نظر کند، اما برای فاطمی بهترین جواب اعدام است؛ تا زمانی که این افراد زنده و در ایران هستند، امکان ضد کودتا وجود دارد...
البته پیش از این نامه هم تصمیم شاه معلوم بود، به استناد اسراری که از سوی مشاور روزولت سالها بعد منتشر شد، شاه در ملاقات با کرومیت روزولت مامور سیا و عامل کودتای 28مرداد چنین میگوید: من تاج وتختم را مدیون خدا، ملتم، ارتشم و شخص شما هستم... و درباره نحوه برخورد با مصدق و یارانش برای مصدق 3 سال و برای ریاحی 2 سال زندان در نظر میگیرم و در ادامه فقط یک استثنا وجود دارد و او دکتر حسین فاطمی است... او پس از دستگیری اعدام خواهد شد.
فاطمی که خود اینها را میدانست، تنها به خاطر آن که دیگران تصور نکنند مطلب صورت قهر و تعرض به خود گرفته است و یا آنقدر در جواب دادن عاجز شده که سکوت کرده در دادگاه نظامی فرمایشی از خود دفاع کرد. در همین دفاعیات هم باز حکومت شاه را مورد عتاب قرار میدهد که: چگونه ممکن است کسی با نوشتن سه سرمقاله و شرکت در یک میتینگ و مخابره یک تلگراف بتواند اساس حکومتی را بر هم زند... و به راستی شخصی چگونه میتواند اساس حکومتی را تغییر دهد مگر آن که مردم با او هم عقیده باشند...
در زمان دستگیری و زندان چه بلاها و فجایعی که بر سر فاطمی هوار نکردند تا او را بشکنند، اما فاطمی مانند کوه مقاوم و استوار باقی ماند و حتی از سایر دوستان انتقاد میکرد که چرا از خود ضعف نشان میدهند ودر زندان چنین میگفت: شیر را هر چند در زنجیر نگه دارند گربه نمیشود.
حکم اعدام فرمایشی صادر و تقاضای فرجام رد شد.
در سحرگاه 19 آبان دکتر فاطمی که در تب میسوخت، خواست بلند شود، اما افتاد؛ سربازان زیر بازویش را گرفتند و او را تا کنار چوخه اعدام بردند... او با تنی بیمار و چشمانی باز در برابر جلادان ایستاد.... آخرین سخنان او این بود:
بسم اله الرحمن الرحیم - پاینده باد ایران