مدیریت بحران یکی از موضوعات مهم در جهان امروز است که درباره آن بسیار توصیه میشود نیروهای مردمی در آن به کار گرفته شوند. در بحث علم روز مدیریت بحران دو شیوه اصلی برای این امر معرفی میشود: الگوی سنتی و الگوی جدید. الگوی سنتی که بیشتر در کشورهای جهان سوم به کار گرفته میشود، حادثه را به عنوان یک رویداد غیرمترقبه و غیرقابل پیشبینی تلقی میکند و جدا از ساختار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه مورد نظر دانسته میشود. به همین دلیل برای پیشگیری از حادثه یا تبدیل حادثه به فاجعه کاری انجام نمیشود. در زمان بروز فاجعه هم با انجام کارهایی عجلهای، قالبی، دستوری، پراکنده و مبتنی بر تصمیمگیریهای متمرکز و دیوانسالارانه و برکنار از شرایط زندگی و خواستههای مردم آسیبدیده و کمترین مشارکت مردم، میخواهند مشکل را حل کنند. اما الگوی جدید مدیریت بحران بر مبتنی بر اجتماعات محلی (Community based disaster management) نامیده میشود، در این الگو بر ظرفیت اجتماعات برای حفظ تداوم قابل ملاحظه فعالیتهای قبل از بحران تاکید میشود. الگوی جدید بهرهگیری از منابع انسانی و همکاری و همیاری را هدف مدیریت بحران قرار دهد. بزرگترین چالشهای مدیریت بحران در کشور ما، غیرمردمی و غیرمشارکتی بودن است. در حالی که تجارب جهانی نشان داده کمتوجهی به مشارکت فعال و پویای مردم محلی و برنامهریزیهای آمرانه معمولا به عوارض خطیری چون بیاعتمادی، شایعهها، نارضایتی، اعتراض، حیف و میل و فسادهای مالی منجر شده است. مسئله دیگر، بلامحور بودن راهکارهای مدیریت بحران در کشور است. از این رو برای کسب اطلاعات بیشتر درباره نحوه مشارکت و تعامل نیروهای مردمی، به گفتوگو با دکتر محمد ایرانمنش نشستیم کهگر چه بیشتر تحصیلاتش در حوزه اقتصاد بوده اما جامعه را از اقتصاد دور ندانسته و علاوه بر حضور مستقیم در مناطق زلزلهزده بم و آذربایجان به عنوان یک نیروی مردمی، مقالات بسیاری هم درباره مدیریت بحران نوشته است.
ینک صفحات چهار و پنج ویژهنامه یکشنبهها در آرشیو روزنامه بهار
وقتی میخواهیم از چیزی به نام نیروهای مردمی صحبت کنیم، نخستین سوال این است که نیروهای مردمی چه تعریفی دارند؟
در حقیقت من هرچه نگاه کردم، هیچ تعریف مشخصی از نیروهای مردمی در جایی ندیدم، البته شاید هم باشد، من ندیدم. اما به نظر من هر نیرویی حالا چه فرد باشد، چه یک جمع متشکل، اگر در جهت منافع مردم قدم بردارد، نیروی مردمی است؛ با این تعریف حتی اگر یک نفر در یک سازمان دولتی، نظامی یا شبهنظامی کاری در جهت منافع مردم انجام بدهد، یک نیروی مردمی است؛ به عنوان نمونه در زلزلهها، به صورت معمول، نخستین نیرویی که حتی بدون ماموریت به کمک میروند، پادگانها هستند، به طور نمونه در زلزله ورزقان، دو سرباز در مدت 24 یا 36 ساعت، هر کدام پنج تا شش نفر را از زیر آوار نجات دادند. بعد سپاه و بسیج آمد و بعد هم مردمی که برای کمک میآمدند. به جز زمان بلایای طبیعی، در جنگ و زمان بازسازی مناطق جنگی هم نمونههای بسیاری از حضور نیروهای مردمی وجود داشت که با علاقه برای منافع مردم میآمدند.
سازمانهای غیردولتی چه نقشی در این میان دارند؟
نیروهایی که تشکل دارند، برنامهریزیشدهتر عمل میکنند و تجربه دارند، اما نیروهای مردمی هم آسیبها و آفتهایی دارند که اگر شناخته نشود، نمیتوان به درست بودن رفتار آنها امید داشت. انجیاوها در ایران میتوانم بگویم تنهشان به تنه دولت خورده و برنامهریزی، تجربهاندوزی و درسآموزیشان کم است. سازمانهای غیردولتی باید تجربیاتی را که دارند، بنویسند، تا بتوانند مسائل و شرایط را درست ارزیابی کنند. چند نفر از گروههایی که در زلزله بم حضور داشتند، به علت ننوشتن مستندات زلزله بم، به صورت درسنیاموخته وارد زلزله ورزقان شدند، به همین دلیل اشتباهات زیاد، موازیکاری و اینکه حالا که زلزله اتفاق افتاده چه کار کنم، تکرار شد. اگر این سازمانهای غیردولتی از تجربیات گذشته درسآموزی کرده بودند، از گروهی که در چند حادثه حضور داشته، بعید است که بپرسد من چهکار کنم؟ مشکل دیگری که از این نوع وجود داشت، ناهماهنگی بین گروههای حاضر در منطقه بود؛ به صورت موردی در زلزله اخیر، یک روستا از یک ماده غذایی بیش از نیاز انباشت میشد، در حالی که روستای مجاور از نبود آن رنج میبرد. یکی از مسائلی که از سوی نیروهای مردمی و دولت همواره پس از بروز بحران نادیده گرفته میشود، مسئله اشتغالزایی است، همه بیشتر احساسی میشوند و فکر تامین غذا، پوشاک و سرپناه برای آنها هستند، دولت بالاخره این چهاردیواری را میسازد، اما چیزی که فراموش میشود این است که معیشت افراد آسیبدیده به هم خورده و مهمترین نیاز آنها کار و ایجاد اشتغال است. این مسئله در بم و حتی خرمشهر هم به چشم میخورد؛ بیکاری در بین مردم خیلی زیاد است، بیکاری هم که امالفساد است. زمانی که بحرانی نظیر زلزله ایجاد میشود، نخستین کسانی که منطقه آسیبدیده را ترک میکنند، کسانی هستند که دستشان به دهنشان میرسد، یعنی پول دارند، سرمایهگذار و کارآفرین هستند. الان اگر شما بم بروید، میبینید بیش از 90درصد آن ساخته شده، 10درصد باقیمانده هم به دلایل مختلفی نظیر مهاجرت صاحبان زمین است، اما چیزی که وجود ندارد، کار است به همین دلیل مصرف موادمخدر در بم به شدت افزایش داشته و گرایش به شیشه و کراک که در گذشته کم بود، افزایش یافته و ارتکاب به خودکشی زیاد است. البته این فقط به دلیل بیکاری نیست، در منطقه بحرانزده، آسیبهای روانی و فشارهای عصبی زیاد است و بیکاری آن را تشدید میکند، یک شهر ساخته شد ولی بدون اشتغال. این سوال پیش میآید که مردم بمانند آنجا چه کنند؟
در آذربایجان، منبع درآمد روستاییان از بین رفته و در ذهن بیشتر آنها تنها مهاجرت است، مهاجرت به کجا؟ شهرها. در شهرها هم اوضاع کار خوب نیست، مجبور میشوند به حاشیه شهرها بروند و آسیبهای اجتماعی افزایش مییابد.
آسیبهای این نیروهای مردمی که در قالب سازمانهای غیردولتی تشکیل میشوند، چیست؟
مهمترین آسیب و آفتی که در میان نیروهای مردمی هست، همان چیزی است که در میان دولتیان هست، یعنی استبداد. در این تشکلها یکی از مشکلات، نبود یک سازوکار نظارتی است که از اینکه یک نفر در آن تشکل همهکاره شود، جلوگیری نمیکند و دیگران هم از او تبعیت میکنند یا میترسند او را نقد کنند. علاوه بر این نبودن شفافیت مالی است، همانطور که در بین دولتیان وجود دارد، عدم همکاری بین نیروهای درون سازمانی که البته در بین سازمانهای غیردولتی کمتر از دولتیان است، این موارد سبب شقه شدن تشکلهای غیردولتی یا مضمحل شدن آن تشکل میشود. این به آن دلیل است که در ساختار دولت و تشکلهای غیردولتی سازوکار نظارتی دقیقی ایجاد نشده است.
بحران یعنی چی؟
بحران در سطوح مختلف تعریف میشود، ممکن است در یک فرد یا در یک اجتماع اتفاق بیفتد.
منظور اینجا بیشتر، بحرانهای اجتماعی است.
بحران وضعیتی است زاده اختلالهایی حاد و شدید که در یک جامعه رخ میدهد و آن جامعه را از حالت تعادل و ثبات خارج میکند و به شدت نامتعادل میکند، به طوری که برگشتن به تعادل احتیاج به تلاشهای فوقالعاده دارد. اگر بخواهیم در مورد زلزله که کشور ما مستعد آن است مثال بزنیم، در زلزله تمام بنیانهای اجتماعی، معیشتی، روانی، اقتصادی و همه بنیانهای دیگر جامعه به هم میخورد و شما با یک جامعه مواجه هستید که نیاز دارد با صرف انرژی بسیار ی به حالت اولیه بازگردانده شود، یعنی نخستین چیزهایی که نیاز است، غذا، پوشاک و سرپناه است. بعد مشکلات اجتماعی، روانی و روحی بروز میکند که ناچارید انرژی بسیاری برای بازگرداندن این وضعیت به جامعه صرف کنید. به عنوان مثال بحرانهای بم بعد از 9 سال یا حتی خرمشهر بعد از 25 سال هنوز بحران ها ادامه دارد. اگر درباره این بحرانها به صورت علمی مطالعه نکنیم و در مدیریت بحران بخواهیم بدون تحقیق و مطالعه اقدام کنیم، نمیتوان انتظار داشت که بحرانها را بتوان مهار کرد، در مورد زلزله، بسیاری از این تشکلهای مردمی و دولتیانی که درگیر مدیریت بحران میشوند، وقتی از آنها میپرسیم چند کتاب یا مقاله در مورد مدیریت بحران خوانده یا چقدر مطالعه کردهاید، معلوم میشود مقدار آن بسیار کم است، یا حداقل افرادی که میدانند با آنها که نمیدانند هماهنگ نشدهاند. کسانی که اطلاعات دارند، با کسانی که وارد کار اجرایی شدهاند همگام نیستند، ممکن است من نوعی در مرکز مدیریت بحران قلم هم بزنم و مقاله بنویسم اما این مقالهها با بدنه اجرایی پیوند نخورده است؛ در نتیجه نمیدانند باید چه کنند. حتی نمونه این مسئله را خود من در برخورد با معاون فرماندار یک شهر آسیبدیده داشتم که میگفت ما تا چند روز اول گیج بودیم. در حالی که وقتی میگوییم فرماندار که قرار است مسئولیت اداره یک شهر را بر عهده داشته باشد، طبیعی است که درباره مواردی، یک اطلاعاتی داشته باشد، بهخصوص در مورد بحران که کشور ما، یک نقطه آسیبخیز است.
نقش نیروهای مردمی در مدیریت بحران چیست؟ چون همانطور که گفتید پس از بحران، همه ارکان یک جامعه به هم میریزد و حتی بنیانهای سیاسی هم دستخوش به هم ریختگی میشود و تا زمان بازگشت شرایط نیروهای مردمی هستند که تشکیل شده و بحران و شهر را مدیریت میکنند.
نیروهای مردمی ویژگیهای خاصی دارند که نیروهای دولتی ندارند؛ نیروهای مردمی چابکترند، به مردم نزدیکترند. وقتی یک بحرانی اتفاق میافتد تا نیروهای دولتی بخواهند امضا و دستور بگیرند و بیایند، زمانبر است. اما نیروهای مردمی منتظر دستور و امضای کسی نبوده و با سرعت خودشان را به محل میرسانند. نیروهای مردمی چون کاری که میکنند وظیفه اداریشان نیست، عاطفیتر و انسانیتر برخورد میکنند و کارهایشان به این صورت نیست که بگویند من در این چارچوب دارم کار میکنم، پس نیازهای کل شهر میبینند، ابتکار عملشان معمولا بیشتر است چون تابع مقررات و قانون بسیار خشکی نیستند. در تمام حوادث که نگاه کنی، نیروهای مردمی ابتکار عمل بیشتری داشتند. امکاناتی که این نیروهای مردمی دارند، بخش نرمافرازی کار است.
خب، با این توضیحات برای آنکه بازده کار بهتر باشد، چه تعاملی باید بین نیروهای مردمی و دولتی برقرار شود؟
امکانات نرمافزاری که در اختیار نیروهای مردمی است، وقتی با امکانات سختافزاری نظیر پول و قدرت که در اختیار دولت است، پیوند میخورد، خیلی مدیریت بحران را غنی میکند. اگر این پیوند انجام نشود ما یک مدیریت بحران یکسویه داریم که متاسفانه در ایران به این صورت عمل میشود که از بالا به پایین دستور میآید و آن شخص آسیبدیده را هم به صورت یک فرد منفعل میبینند که باید تنها به او کمک کرد؛ نیروهای مردمی نسبت به این وضعیت متفاوتتر و منعطفتر هستند، یعنی با فرد آسیبدیده یک رابطه دو سویه برقرار میکنند و به او نزدیک میشوند و سعی میکنند بفهمند که نیازها، خواستهها و بازخوردهای آسیبدیده چیست و متناسب با آن عمل میکنند. در حالی که نیروهای دولتی چون بر طبق ضوابط اداری عمل میکنند خودشان را ملزم به این نمیبینند که وارد عمل شوند بلکه میگویند باید برویم بپرسیم ببینیم میتوانیم حل کنیم یا نه.
میتوانم بگویم که هر مدیریت بحرانی دو بخش نرمافزاری و سختافزاری دارد که نیروهای مردمی بیشتر در بخش نرمافزاری هستند که بسیار مهم دارد، این به مفهوم عدم ورود دولت به بخش سختافزاری نیست، اتفاقا بهزیستی یا ادارات دیگر وارد این بخش میشوند اما آن هم در چارچوب ضوابط و مقرار اداری.
به تعامل بین نیروهای مردمی و دولتی اشاره کردید، اما این تعامل چطور باید برقرار شود، چون در بخش دولتی یک چارت مخصوصی وجود دارد که در آن نیروهای مردمی هیچ جایگاهی ندارند؟
این بستگی به ابتکار عمل هر دو طرف دارد. مثال عینی در همین زلزله آذربایجان؛ ما به برخی از ادارات دولتی برای کمک خواستن مراجعه میکردیم و بسیاری از افراد در سیستم اداری، مایل به کمک بودند به صورتی کاملا خارج از سیستم بوروکراتیک اداری. از سوی دیگر این مرزبندی خیلی شدید بین نیروهای مردمی و دولتی را شاید خیلی درست نباشد که عنوان کنیم زیرا سوءتفاهم به وجود میآید، بلکه باید به وجوه اشتراک تاکید کرد، این اشتراکات هم حس انساندوستی دو طرف است، بالاخره هر دو انسان هستند، حالا یکی در چارچوب دولتی و دیگری در چارچوب غیردولتی.
در نمونههایی که من شاهد آن بودم، این سوءتفاهمها به وجود آمد که بخشی از آنها غیرواقعی است، باید این بخش را زدود تا اطمینان بین دو طرف به وجود بیاید. دولتیها نیروهای مردمی را مخل کار خود میدانند و دولتیها هم به نوعی دیگر. در حالی که هر دو گروه سعی در حل بحران دارند، اما با شیوه خودشان.
بسیاری از کارشناسان، همانطور که شما هم گفتید معتقدند که نیروهای مردمی بیشتر باید در بخش نرمافزاری فعال باشند، اما در نمونههای اخیر شاهد این بودیم که بخش مردمی هم وارد همان کارهای سختافزاری شده، این مشکل را در کجا میبینید؟
در زمان بحران نمیتوان به این صراحت مرزبندی کرد، وقتی وارد منطقه میشوید الزاماتی هست که در وهله اول نمیتوان آنها را کنار گذاشت.
موضوع رها کردن بخش سختافزاری از سوی نیروهای مردمی نیست، بلکه ایراد را در آنجا میبینم که نیروهای مردمی تخصص خود را روی بخش سختافزاری گذاشته و بخش نرمافزاری را رها کردهاند.
به اعتقاد شخصی من، نیروهای مردمی و تشکلها به هیچ عنوان وارد بخشهایی که دولت انجام میدهد، نشوند. به عنوان مثال ساختن مدرسه. مدرسه را به هر حال آموزشوپرورش خواهد ساخت، پس چرا ما بخش فراوانی از منابعی را که میتوانیم با آن کارهای مهمتری انجام دهیم، صرف ساختن مدرسه کنیم. ما باید در کمکهایمان برنامهریزی و در بخشهایی سرمایهگذاری کنیم که دولت وارد آن نمیشود. بحثی که بسیار مهم است و هر اندازه دولت هم کار انجام دهد باز هم کم است، اشتغالزایی است. در همه مناطقی که آسیبدیدهاند، مشکل اصلی اشتغال است.
درس نیاموخته بودن نیروهای مردمی و دولتی مشکل مهمی است که شما هم به آن اشاره کردید، این مشکل را ناشی از چه میدانید؟ ما کشوری هستیم که هر آن ممکن است با زلزله مواجه شویم و این درسنیاموختگی بسیار میتواند خطرناک باشد.
عوامل مختلفی وجود دارد. یکی آنکه ما تجارب خود را نمینویسیم، درسآموزی را نمیتوان در ذهن داشت، تا زمانی که این تجربهها روی کاغذ پیاده و بررسی و حلاجی نشوند، ارزیابی و درسآموزی انجام نمیشود. این برمیگردد به اینکه ما با سنت مکتوب بیگانهایم. ممکن است بخشی هم برگردد به اینکه ما به خاطر شرایط جامعهمان کمتر علاقهای به نوشتن داشتیم. وقتی پیشینه تاریخی را بررسی کنید، میبینید در ممالکی که سابقه دموکراتیکتری دارند، مکتوب کردن بیشتر انجام شده اما در کشور ما به دلایلی مانند کتابسوزیها یا خطراتی که برای نویسندگان پیش آمده این مسئله در ناخودآگاه ما قرار گرفته است که کمتر بنویسیم. یکی هم آموزش ماست. شیوه آموزشی به جز مشق نوشتن، اینکه ما چیزی از خودمان بنویسیم را به ما یاد نداده است. البته مشکل دیگر هم برمیگردد به بی ثباتی مدیرت بحران؛ کسانی که در زلزله آذربایجان مدیریتهای کشوری و استانی را بر عهده داشتند، هیچیک از کسانی نبودند که زمان زلزله بم حضور داشتند، به همین دلیل تجربیات گذشته را حتی در ذهن هم نداشتند، در حالی که در زلزله بم، خود من کسانی را دیدم که از زمان زلزله رودبار حضور داشتند و با وجود آنکه چیزی ننوشته بودند اما چون اطلاعاتی را در ذهن خود داشتند، کارهایی انجام دادند.
درباره تشکیل نیروهای مردمی متشکل و سازمانیافته با توجه به موانع حقوقی و قانونی تا چه حدی پیشرفت داشتیم؟
بحث پیشرفت در انسجام نیروهای مردمی، مقداری جلو میرویم، بعد مسائلی پیش میآید، به عقب برمیگردیم. ولی این برمیگردد به خود نیروهای مردمی که ظرافت خاصی را به خرج بدهند و بتوانند خودشان را تثبیت کنند و به بخش دولتی بقبولانند. با چارچوبهای موجود، مهمترین مسئله به نظر من این است که ما فعالیتهای مدنی را از فعالیتهای سیاسی جدا کنیم؛ همانطور که انتقاد داریم دولت همه چیز را سیاسی کرده، بعضی از نیروهای مردمی هم گرایش دارند که در فعالیتهای مدنی، فعالیت سیاسی انجام دهند که این سبب حساسیت دولت و جلوگیری از ادامه فعالیت تشکلهاست.
با توجه به اینکه شما در چند زلزله حضور داشتید، در نمونه مشخص زلزله آذربایجان، حضور نیروهای مردمی، چقدر موثر بود؟
بسته به این است که ببینیم بحران چیست، چون بحران مسائل گوناگونی را در برمیگیرد از نان شب گرفته تا اشتغال و تفریح تا موارد نادیدهگرفتهشدهای مانند تحقیق در مورد بحران و یافتن راههای بهتر برای یافتن چارههای علمی برای جلوگیری از تکرار این بحرانها. از نظر من اگر بررسیها انجام و اولویتها مشخص شود، نیروهای مردمی نقش بهتری میتوانند ایفا کنند. در بم و حتی آذربایجان منابع مالی به نسبت بالایی از جانب نیروهای مردمی وارد منطقه شد. حالا سوال پیش میآید که این منابع چه شد؟ مقدار زیادی در موازیکاری با بخش دولتی پرت شد، بخشی به دلیل حساب شده نبودن، مورد نیاز نبود و به هدر رفت.
ما وقتی از بحران حرف میزنیم فقط از خود بحران صحبت میکنیم، نیروهای مردمی در قبل و بعد از بحران چه میتوانند انجام دهند؟
نیروهای مردمی و دولتی، بلامحورند و منتظرند تا اتفاقی بیفتد و بعد بروند آنجا هنرنمایی کنند. چرا قبل از بحران کاری نکنیم که جلوی آن را گرفته یا هزینههای آن را کاهش دهیم. به عنوان نمونه میتوان به روستاهای اطراف مناطق زلزلهزده توضیح داد که از چه نوع مصالحی در برابر زلزله استفاده میکنند که ایمن نیستند، تا خانههای خود را محکم کنند و از بروز یک فاجعه دیگر جلوگیری کنند. قبل از بحران خیلی مهم است. بعد از بحران هم ما به دلیل بررسی نکردن، دچار این اشتباه میشویم که بحران یک محدوده زمانی معین دارد و بعد تمام میشود در حالی که بهخصوص بحرانهایی که جان انسانها را میگیرد، چند نسل را از لحاظ روانی درگیر میکند. در این مناطق مردم به دلیل عزیزانی که از دست دادهاند و مشکلات حتی بعد از یک دهه باز هم دچار ناامیدی و یاس هستند. بعد از بازسازی، مسئله معیشت و مشکلات روانی همچنان باقی میماند. نیروهای مردمی با برنامهریزی منابع مالیای که در اختیار دارند و جلوگیری از احساساتی شدن میتوان با اولویتبندی از منابع بعد از بحران هم استفاده کرد و بهطور مثال با ایجاد اشتغال از میزان این مشکلات تا حدی کاست.