(۱)

اسماعیل شدم
ابراهیمم نشدی
و در میان هلهله‌ی گوسفندان و غفلت خدا
قربانی شدم


(۲)
اسماعیل شدی
و من خنجر به دست، بر سر تمامی هستی خود ایستادم
نمی‌دانم
غفلت خدا بود
یا
سستی ایمان ما دو نفر
هر دو قربانی شدیم
...
تو قربانی ایمان به نبریدن تیغ
و من قربانی
ایمان دوباره به دست آوردنت


***************************
پی‌نوشت: بخش شماره یک پیامی بود که دوستی برایم فرستاد و بخش شماره دو جوابی است که برایش فرستادم. باور دارم که هر کدام از ما که قربانی شده‌ایم، قربانی ایمانی شده‌ایم که داشتیم و بعدها فهمیدیم، بر عبث بوده است.